راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

تاریخ ادبیات آمریکا | قرن هفدهم: ادبیات استعماری


در یادداشت اول از سری یادداشت‌های تاریخ ادبیات آمریکا گفتیم که، آن بخش از ادبیات آمریکا که با معیارهای ادبیات اروپایی سنجیده می‌شود، از قرن هفدهم آغاز می‌شود؛ بنابراین تاریخ‌پژوهان، قرن هفدهم میلادی را قرن اولِ تاریخ ادبیات آمریکا می‌دانند. این دوره از تاریخ ادبیات آمریکا که با ورود اروپایی‌های انگلیسی‌زبان به قاره آمریکای شمالی آغاز می‌شود، با عنوان ادبیات استعماری شناخته می‌شود؛ چون مکتوبات این دوره به دست کسانی نوشته شده بود که در اصل بریتانیایی بودند، بریتانیایی فکر می‌کردند و برای بریتانیا می‌نوشتند.
 
ادامه مطلب ...

تاریخ ادبیات آمریکا | مقدمه

ادبیات آمریکا به عنوان یکی از مطرح‌ترین و شناخته‌شده‌ترین ادبیات ملل در میان مردم جهان به شمار می‌رود. بعد از فرانسه، آمریکا دومین کشوری است که دارای بیشترین نویسندگان دریافت‌کننده جایزه نوبل می‌باشد. (تا سال ۲۰۲۳ سیزده نویسنده آمریکایی موفق به دریافت جازه نوبل شده‌اند.) همچنین جایزه پولیتزر که یکی از مهم‌ترین جایزه‌های ادبی جهان است متعلق به این کشور می‌باشد. 

ادامه مطلب ...

موش‌ها و آدم‌ها. جان اشتاین‌بک


1

در سال ۱۹۳۷ که آمریکا همچنان درگیر بحران‌های پیش‌آمده بعد از جنگ جهانی اول بود، جان‌ اشتاین‌بک نویسنده آمریکایی، شاهکار بی‌بدیل خود، موش‌ها و آدم‌ها را منتشر کرد. او عنوان این اثر خود را از شعری از رابرت بِرْنْز (شاعر قرن ۱۸ اسکاتلندی) به نام To a mouse اقتباس کرده بود. رابرت بِرْنْز هنگامی که لانه موشی را به طور تصادفی با گاوآهن خود ویران کرد این شعر را خطاب به آن موش سرود. او در این شعر برای مصیبت آن موش ابراز تاسف می‌کند. بی‌خانمانی و گرسنگی موش‌ها شاعر را بر آن‌ می‌دارد تا با همه آسیب‌دیدگان احساس همدردی کند؛ و همچنین برای غیرقابل پیش‌بینی بودن و دردناک بودن زندگی انسان و همه موجودات. در بخشی از این شعر، شاعر خطاب به آن موش می‌گوید: 

حتی دقیق‌ترین نقشه‌هایی که توسط حیوانات یا انسانها ایجاد شده‌اند اغلب اشتباه می‌شوند.

_________________________

ادامه مطلب ...

در باب خواندن. مارسل پروست

نویسنده‌های خوب کتاب‌خوان‌های خوبی هم هستند. آنها درباره کتاب خواندن ایده‌ها و نظراتی دارند که بسیار جذاب و شنیدنی‌ست. برای مثال ویرجینیا وولف مقاله‌ای دارد به نام چگونه باید کتاب خواند. این مقاله که از لحاظ ساختاری بی‌شباهت به شعر نیست، آنچنان از مفاهیم بدیع غنی‌ هست که می‌تواند سطح بینش هر خواننده‌ای را تا چند درجه ارتقا دهد. (یادداشت مربوط به آن را می‌توانید در اینجا بخوانید.) در یادداشت قبلی هم مطلبی نوشته بودم درباره فواید خواندنِ ادبیات از زبان ماریو بارگاس یوسا، نویسنده معاصر آمریکای جنوبی. (اگر علاقه داشتید می‌توانید آن را در اینجا بخوانید.) موضوع یادداشت امروز هم در همین زمینه است یعنی کتاب خواندن، تاثیرات آن، و نقش و جایگاه آن در زندگی انسان اما این بار از زبان مارسل پروست، نویسنده قرن بیستم فرانسوی، و با این تفاوت که در اینجا نگاه مارسل پروست بیشتر معطوف است به خطرها و زیان‌هایی که کتاب خواندن می‌تواند برای ذهن انسان داشته باشد.

_________________________

  ادامه مطلب ...

چرا ادبیات. ماریو بارگاس یوسا


برای من همیشه یکی از جذاب‌ترین زمینه‌های کتاب‌خوانی، آگاه شدن از نگرش رمان‌نویسان و ادیبان بزرگ نسبت به ادبیات بوده است. بدون شک خواندن و شنیدن نظرات و تجربیات کسانی که خودشان در ساختن این کاخ باشکوه نقش مستقیم داشته‌اند به همان اندازه می‌تواند سودمند و آگاهی‌بخش باشد که لذت‌بخش و خوشایند. پیش از این در همین راستا مطلبی درباره جستار بسیار جذاب و خواندنی خانم ویرجینیا وولف به نام چگونه باید کتاب خواند نوشته بودم که در اینجا می‌توانید آن را مطالعه کنید.
_________________________
کتاب چرا ادبیات یکی از آثار پژوهشی ماریو بارگاس یوسا نویسنده و سیاستمدار معاصر اهل پرو است. یوسا که یکی از محبوب‌ترین رمان‌نویسان عصر حاضر در سراسر جهان است، و در کنار گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و خولیو کورتاسار یکی از غول‌های ادبیات آمریکای لاتین به‌ شمار می‌رود، و رمان‌های معروفی چون سورِ بز، جنگ آخرالزمان و گفت‌وگو در کاتدرال را در کارنامه‌اش دارد، در این اثرِ خود به این سوال پاسخ می‌دهد که چرا خواندن ادبیات مهم است.

این کتاب شامل چهار بخش است:

▪︎ بخش اول مقاله‌ای است با عنوان چرا ادبیات که نام کتاب از همین مقاله گرفته شده است. او در این مقاله درباره اهمیت خواندن رمان صحبت می‌کند؛ در جهانی که برای بسیاری از افراد کتاب خواندن، و بالاخص خواندنِ رمان، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد؛ و نهایتا کاری‌ست برای افراد فارغ‌البالی که آنقدر زمان آزاد دارند که بتوانند بخشی از آن را به خواندن رمان اختصاص دهند. یوسا در همان صفحات ابتدایی این مقاله می‌نویسد:
معتقدم جامعه بدون ادبیات، یا جامعه‌ای که در آن ادبیات –مثل مفسده‌ای شرم‌آور– به گوشه‌کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیشی انزواطلب بدل می‌گردد، جامعه‌ای است محکوم به توحشِ معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.
و باز در جایی دیگر می‌گوید:
ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسان‌ها می‌توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تک‌تک افراد با همه ویژگی‌های فردی‌شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند.

او سپس در ادامه این مقاله، به بررسی اثرات سودمند ادبیات از نقطه‌نظرهای مختلف می‌پردازد، که خلاصه و چکیده آنها را می‌توان به صورت زیر بیان کرد:
۱. مفید بودن ادبیات برای برقراری ارتباط در سطح فردی  و در سطح جامعه.
۲. گسترش تخیل و تفکر و یافتن بیانی مناسب برای هر فکر و احساسی که می‌خواهیم به دیگران منتقل کنیم.
۳. زیباتر و لذت‌بخش‌تر شدن عشق و تمنا با وجود ادبیات.
۴. پرورش ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است.
۵. کارکرد مهم ادبیات در پیشرفت انسان و شکل بخشیدن به شهروندان مسئول و اهل نقد، و داشتن جامعه‌ای دمکراتیک:
ادبیات اغلب بدون تعمد به ما یادآوری می‌کند که این دنیا، دنیای بدی است و همچنین به یاد ما می‌اندازد که می‌توان دنیا را بهبود بخشید.
۶. شناخت مغاک‌های هول‌آور بشری از طریق ادبیات.
۷‌. در غیاب ادبیات شکل‌گیری دنیایی کابوس‌وار که نتیجه توسعه بیش از حد است. دنیایی پر از مانیتورها و کامپیوترها، دنیایی که کتاب تنها در دست اقلیتی پریشان‌دماغ وجود دارد. دنیایی با سطح بالای رفاه و دستاوردهای علمی، ولی نامتمدن و بی‌بهره از روح.

▪︎ بخش دوم این کتاب با عنوان فرهنگ آزادی در واقع متن یکی از سخنرانی‌های یوساست که در سال ۲۰۰۰ ایراد کرده بود. او در این سخنرانی به موضوعاتی از قبیل جهانی شدن، هویت فرهنگی، تغییر کردن فرهنگ و جامعه می‌پردازد. یوسا برخلاف بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران، جهانی شدن را پدیده‌ای مثبت و سودمند برای یک فرهنگ و تمدن می‌داند. او می‌گوید:
آنچه بر ضد جهانی شدن و در هواداری از هویت فرهنگی می‌گویند، نشانه برداشتی ایستا از فرهنگ است که هیچ مبنای تاریخی ندارد. کدام فرهنگ است که در طول زمان یکسان و بی‌تغییر مانده باشد؟ 
و در جایی دیگر از این سخنرانی می‌گوید:
جهانی‌شدن این امکان را سخاوتمندانه در دسترس همه شهروندان این سیاره می‌گذارد تا از طریق کنش مبتنی بر اراده و اولویت‌ها و انگیزه‌های واقعی خود، هویت فرهنگی خویش را شکل بخشند.

▪︎ بخش سوم کتاب با نام آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت مقاله‌ای‌ست از یوسا که در سال ۱۹۶۷ چاپ شده بود. او در این مقاله به موضوعاتی از قبیل تاریخ پرو (یوسا مطالعات تاریخی عمیقی از زادگاهش کشور پرو دارد و همین مطالعات دستمایه خلق رمان‌های تاریخی او شده است) و عوامل تاثیرگذار بر تمدن پرو و تغییرات ایجاد شده در آن در طول تاریخ می‌پردازد. او در جایی از این مقاله می‌گوید:
یکی از بدترین معایب ما –و یکی از بهترین افسانه‌های ما– این اعتقاد است که درماندگی‌مان از بیرون بر ما تحمیل شده و این‌که دیگران، مثلا فاتحان این قاره، همواره مسئول مشکلات ما بوده‌اند.

▪︎ بخش چهارم کتاب با عنوان سرخوشی و کمال متن گفت‌وگوی یوسا با رابرت بویِرز (مقاله‌نویس آمریکایی) و جین اچ. بل–ویادا (روزنامه‌نگار و رمان‌نویس آمریکایی) است. آنها در این گفت‌وگوی جذاب درباره رمان‌های یوسا، تاثیراتی که او در نوشتن رمان‌هایش از رمان‌نویسان دیگر گرفته است، نظرات او درباره نویسندگانِ دیگر، تغییرات ایجاد شده در دیدگاه‌های او و مسائلی از این دست صحبت می‌کنند. یوسا در جایی از این گفت‌وگوی جذاب اینچنین می‌گوید: 
معتقدم اگر شعر خوبی یا رمان خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو می‌ماند، در وجدان تو، در شخصیت تو می‌ماند و از راه‌های مختلف به تو کمک می‌کند.
و در جایی دیگر درباره تاثیر ایدئولوژی در نگرش انسان می‌گوید:
اعوجاج و نابینایی منحصر به نگرش سنتی به جهان یا منحصرا به مردم بدوی یا بی‌سواد نیست. مدرن بودن و فرهیختگی به هیچ‌ وجه با خطای محض درباره آنچه در دنیای واقعی می‌گذرد ناسازگار نیست. آدمی که بسیاری از کتاب‌ها را خوانده و خودش را هم صادق می‌داند ممکن است در اثر تعصبات ایدئولوژیک تصویر بسیار مخدوشی از پدیده‌ها داشته باشد. زمانی عامل اصلی این نگرش مخدوش مذهب بود، اما همان‌طور که گفتم ایدئولوژی در دنیای مدرن همان کار را می‌کند.
________________________
پی‌نوشت: این کتاب گزینه بسیار مناسبی‌ست برای علاقه‌مندان به ادبیات و کسانی که می‌خواهند با نقطه‌نظرات نویسندگان درباره ادبیات آشنا شوند و به دانسته‌های خود در این زمینه عمق و غنای بیشتری بدهند. 

مشخصات کتاب من: چرا ادبیات. ماریو بارگاس یوسا. ترجمه عبدالله کوثری. انتشارات لوح فکر. چاپ یازدهم، سال ۱۴۰۰. ۹۳ صفحه. قطع رقعی


لینک‌ یادداشت‌های مرتبط 


آمریکا. فرانتس کافکا

آمریکا یکی از سه داستان بلند کافکا می‌باشد؛ در کنار دو رمان دیگر او یعنی محاکمه و قصر. کافکا در یادداشت‌های روزانه‌اش این رمان را مفقودالاثر می‌نامید و در ابتدا فصل اول آن را به صورت یک داستان کوتاه مستقل به نام آتش‌انداز منتشر کرد. سال‌ها بعد ماکس برود (دوست صمیمی کافکا) پس از مرگ او این رمان را به صورت کامل‌تری منتشر کرد و نام آمریکا را بر آن گذاشت؛ چرا که به گفته او، کافکا در گفت‌وگوهایش آن را رمان آمریکایی خود می‌نامید.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کلیت داستان

رمان آمریکا شرح ماجراهای پسرک نوجوانی به نام کارل روسمن  است که در پراگ زندگی می‌کند ولی پدر و مادرش به دلیل خطایی که سهوا از او سر زده است، و برای جلوگیری از پیامدهای بیشتر آن، او را با یک کشتی راهی کشور آمریکا می‌کنند.

کارل بعد از رسیدن به آمریکا، هنگام پیاده شدن از کشتی متوجه می‌شود که چتر خود را داخل کشتی جا گذاشته است؛ از این رو چمدان خود را به یکی از مسافران می‌سپارد و خودش برای براداشتن چتر به داخل کشتی برمی‌گردد؛ اما به دلیل تودرتو بودن راهروهای کشتی و آشنا نبودن او با فضاهای داخل کشتی به جای پیدا کردن اتاق خود به اشتباه وارد اتاق دیگری می‌شود که مردی ناآشنا در آن ساکن است.

پس از صحبت‌هایی که بین کارل و آن مرد درمی‌گیرد، پسرک متوجه می‌شود که آن مرد کارگر آتش‌انداز کشتی است. آتش‌انداز از وضعیت خود در کشتی دل پری دارد؛ او که حالا گوش شنوایی برای درد دل پیدا کرده است، سفره دل خود را پیش کارل باز می‌کند: آتش‌انداز از کار زیاد و تکراری که هیچ خلاقیت و ابتکاری در آن نیست و هیچ پاداش و تشویقی در پی ندارد از یک طرف، و از دشمنی و آزار و اذیت‌های سرکارگر کشتی از طرف دیگر شکایت دارد.

کارل متوجه می‌شود آتش‌انداز به عنوان یک کارگر زحمتکش موقعیت متزلزلی در آن کشتی دارد و به فکر کمک به او می‌افتد. کارل به او پیشنهاد می‌کند که پیش مقامات بالای کشتی رفته و خواسته‌ها و شکایات خود را برای آنها بیان کند. آتش‌انداز قبول می‌کند و کارل نیز برای دفاع از آتش‌انداز  به همراه او وارد دفتر کشتی می‌شود.

در دفتر کشتی که ناخدا و چند صاحب‌منصب دیگر حضور دارند، آتش‌انداز شکایات خود را بیان می‌کند اما صاحب‌منصبان گویا اهمیتی به حرف‌های او نمی‌دهند؛ خصوصا اینکه آتش‌انداز به دلیل غلیان احساسات و هیجان زیادی که هنگام صحبت کردن دارد نمی‌تواند حرف دل خود را آنگونه که می‌خواهد بیان کند؛ و همین امر آنها را بیش از پیش از گوش دادن به حرف‌های آتش‌انداز روگردان می‌کند.

آتش‌انداز اگر شانس اندکی هم در جلب توجه مقامات کشتی به حرف‌ها و شکایات خود داشت، با آمدن سرکارگر کشتی به دفتر و صحبت‌های او علیه آتش‌انداز همان شانس اندک را هم از دست داد.

در این میان اتفاق غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد که علاوه‌بر اینکه منجر به پس رانده شدن و نادیده گرفتن بیش‌ از پیش آتش‌انداز از طرف مقامات کشتی می‌شود، بلکه مسیر زندگی کارل و مسیر داستان را به کلی عوض می‌کند.

آن اتفاق غیر منتظره از این قرار بود که یکی از مقاماتی که داخل دفتر بود حدس می‌زند که کارل روسمن خواهرزاده اوست؛ او پس از کمی پرس‌وجو از کارل، از این موضوع کاملا مطمئن می‌شود. مرد بلندپایه که از پیدا کردن خواهرزاده خود بسیار خوشحال است تصمیم می‌گیرد که کارل را همراه خود به منزلش ببرد. کارل با دلی غمزده و چشمانی اشکبار به خاطر شکست آتش‌اندار در حق‌خواهی خود، به همراه دایی تازه‌یافته‌اش به سوی دنیای تازه و سرنوشت تازه خود روان می‌شود.

کارلِ نوجوان که هنگام شروع سفر فقط یک چمدان و یک چتر همراه خود داشت حالا موقعیتی استثنایی برایش پیش آمده بود: یک خویشاوند بسیار ثروتمند و پرنفوذ که او را درکشوری بزرگ به نام آمریکا تحت حمایت خود قرار می‌داد.

کارل در کنار دایی خود از مواهب این زندگی نوظهور برخوردار بود: زندگی در بهترین برج‌های آمریکا، انواع کلاس‌های آموزشی و تفریحی، یادگیری پیانو، اسب‌سواری، آشنایان جدید و رفت‌وآمد با افراد پرنفوذ و ثروتمند.

باری... زندگی در رفاه و آسایش کامل برای او مهیا بود تا اینکه یک روز در اثر یک اتفاق که منجر به از بین رفتن اعتماد دایی کارل نسبت به او می‌شود، کارل حمایت‌های دایی‌اش را به طور کامل از دست می‌دهد؛ و  از آن اتفاق به بعد بار دیگر زندگی کارل دستخوش تغییرات بزرگی می‌شود و کشور بزرگ آمریکا –کشور رویاها و فرصت‌ها– جلوه‌های جدیدی از خود را برای  کارل نوجوان نمایان می‌کند. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نکته‌هایی درباره رمان آمریکا:

عنصر تصادف و شانس
یکی از عناصری که کافکا در شکل‌دهی به داستان خود در رمان آمریکا از آن بسیار استفاده کرده عنصر شانس و تصادف است. می‌توان گفت از همان اولین اتفاقی که عامل اصلی مهاجرت شخصیت اول رمان از زادگاهش به آمریکا می‌شود (یعنی رابطه او با خدمتکار خانه) تا جا گذاشتن چترش در کشتی، از دست دادن چمدانش، راه پیدا کردن به اتاق آتش‌انداز و آشنایی‌اش با او و سپس پیدا شدن اتفاقی دایی‌اش و بعد، از دست دادن حمایت‌های او، پیدا شدن دوباره چمدانش، آشنایی او با دو مرد آسمان‌جل و سوءاستفاده‌گر، آشنا شدن او با آشپز هتل و برخورداری از حمایت‌های او، پیدا کردن شغلی در هتل و الی آخر،  همگی رشته‌ای از عوامل تصادفی و اتفاقی هستند که گاه به نفع کارل روسمن هستند و گاه به ضرر او. گویی کارل وارد مکانی شده است که از انبوهیِ جمعیت بدون اینکه خود خواسته باشد گاه به جلو رانده میشود و گاه به عقب و چپ و راست. 
اما نکته مهم و جالب داستان این است که کارل روسمن در همه این حوادث و اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی، موجودیت خود را با تمام توان حفظ می‌کند. در واقع پسرک رمان آمریکا پسر نوجوانی است خوش‌بین، امیدوار و باهوش که تمام تلاش خود را برای غلبه بر بدبیاری‌ها به کار می‌برد و هیچگاه دست از تلاش برای نجات خود از مخمصه‌هایی که در آنها گیر می‌افتد برنمی‌دارد. هوش و ذکاوت و در عین حال پاکدلی او از ویژگی‌هایی‌ست که همیشه در بدترین شرایط از او محافظت می‌کند.
در رمان آمریکا، شخصیت اصلی رمان همانند شخصیت رمان قصر سرشار از شور و هیجان و نگاه مثبت و امیدواری است، چیزی که در شخصیت اصلی رمان محاکمه این عناصر بسیار کمتر هستند.

شباهت‌ها و تفاوت‌های آمریکا با دو رمان دیگر قصر و محاکمه
رمان آمریکا در مقایسه با رمان‌های قصر و محاکمه به طور کلی جنبه‌های رئالیستی بیشتری دارد. اما این به معنی خالی بودن این رمان از ویژگی‌های کافکایی نمی‌باشد. در رمان آمریکا ویژگی‌های رمان کافکایی از قبیل نوع بیان او از جزئیات رفتار و حالات افراد، فضاسازی‌ها و نورپردازی‌ها، وجود فضاهای لابیرنتی که فرد در آنها گم می‌شود یا به بن‌بست می‌رسد، عنصر شانس و تصادف که منجر به تغییر مسیرهای اساسی، یا به مقصد نرسیدن‌ها می‌شود، به وضوح از فصل سوم شروع می‌شود. در واقع در این رمان هر جا که خواننده گمان می‌کند در حال خواندن یک رمان رئال است ناگهان با یک ویژگی کافکایی مواجه می‌شود تا به او یادآوری کند که تو قرار نیست یک رمان عادی بخوانی!

توصیف ماشینیسم
کافکا در رمان آمریکا تصویرسازی‌های فوق‌العاده‌ جذابی دارد. یکی از آنها توصیف او از ماشینیسم است. او در چند جا به این پدیده که از مظاهر عصر جدید است می‌پردازد. از جمله در اوایل رمان از زبان آتش‌انداز که از کار تکراری و یکنواخت خود شکایت می‌کند، نمونه‌ای دیگر کار آسانسورچی‌ها در هتل است، ولی بهترین تصویرسازی او از ماشینیسم مربوط به کار به شدت مکانیکی بخش اطلاعات هتل است. با توجه به اینکه کافکا این رمان را در سالهای ۱۹۱۲ نوشته است یعنی سالها پیش از ساخت فیلم عصر جدید چاپلین.

جنبش‌های کارگری
یکی از موضوعات مهمی که کافکا در رمان آمریکا در چند جا به آن اشاره می‌کند موضوع اعتراضات کارگری است. اولین اشاره او به این موضوع در همان ابتدای داستان در شکایت‌ها و اعتراضات آتش‌انداز از وضعیت کارخود و حقوق پایمال شده‌اش و بی توجهی مقامات به اعتراضات او نمودار می گردد. بعدها در چند جای رمان به تظاهرات خیابانی کارگران اشاره می شود.
کافکا و چارلز دیکنز
کافکا در نامه‌های خود نوشته بود که این رمان را به تقلید از رمان‌های چارلز دیکنز نوشته است.
کافکا و آمریکا
کافکا در این رمان توصیفات فوق العاده‌ای از کشور آمریکا می‌کند. این در حالی است که او هیچگاه به آمریکا نرفته بود و آن کشور را از نزدیک ندیده بود و تنها با خواندن چند سفرنامه و اطلاعاتی که از آنها به دست آورده  بود توانست  آن تصویرسازی های بی نظیر را از این کشور به دست دهد. 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پی‌نوشت 1: رمان آمریکا یکی از بهترین و جذاب‌ترین داستان‌های کافکاست. به نظر من آمریکا برای کسانی که هنوز رمان‌های قصر و محاکمه را نخوانده‌اند شروع مناسبی می‌تواند باشد. 
درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه علی اصغر حداد خواندم که ترجمه بسیار عالی و روانی بود. در کل جناب آقای علی‌اصغر حداد بهترین مترجم کارهای کافکا هستند. همچنین مطالب پیوستی که در ابتدا و انتهای رمان چاپ شده است برای شناخت بهتر کافکا و نوشته‌هایش بسیار مفید است.

مشخصات کتاب من: آمریکا، فرانتس کافکا، ترجمه علی اصغر حداد، نشر ماهی، چاپ هفتم سال 1400، 304 صفحه، قطع رقعی.


لینک یادداشت‌های مرتبط



خرمگس. اتل لیلیان وینیچ

خرمگس رمانی به قلم خانم اتل لیلیان وُینیچ نویسنده ایرلندی  قرن 19 و 20 میلادی هست. این رمان که معروفترین اثر خانم وُینیچ هست، پس‌زمینه سیاسی داره ولی درون‌مایه اصلی اون به چالش کشیدن کلیسا و بزرگان اون، و تقابل مذهب، قدرت و سیاست، با عواطف عمیق انسانه.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کلیت داستان

داستان رمان خرمگس که در کشور ایتالیا و در زمان مبارزات استقلال‌طلبانه‌ای که در سال 1831 در این کشور در جریان بود میگذره، ماجرای زندگی یک پسر جوان به اسم آرتوره که پدرش رو سالها پیش از دست داده و بعد از فوت مادرش هم در خانه پدری که برادر بزرگتر با همسرش در اونجا زندگی می‌کنن روی خوشی نمی‌بینه. آرتور در دانشگاه رشته فلسفه میخونه و ساعتهای آزادش رو در کلیسا و در کنار یک کشیش پیر به نام پدر مونتانلی میگذرونه و از تعلیمات مذهبی اون استفاده می کنه. از طرفی هم اون به یک گروه سیاسی به اسم ایتالیای جوان -که یکی از بزرگترین تشکیلات سیاسی در اون دوره بوده و هدفش آزادی ایتالیا از سلطه کشورهای بیگانه و برپایی حکومت جمهوری در این کشور بود- می‌پیونده. پدر مونتانلی که علاقه بی‌اندازه‌ای به آرتور داره مخالف فعالیت‌های سیاسی اونه و تلاش می‌کنه اونو از شرکت تو گروه‌های سیاسی منصرف کنه ولی موفق نمی‌شه. بعد از مدتی در طی فعالیت‌های سیاسی گروه، آرتور دستگیر و زندانی می‌شه. آرتور از طرف مقامات زندان به اتهاماتی از قبیل لو دادن دوستان و همگروهی‌هاش متهم می‌شه و این خبر که تو روزنامه‌ها هم چاپ شده بود،  به گوش بقیه اعضای گروه می‌رسه. اون بعد از تحمل ماه‌ها سلول انفرادی تو بدترین وضعیت ممکن، و تحمل انواع شکنجه‌های روحی و روانی از زندان آزاد می‌شه ولی به خاطر اتهاماتی که بهش زده بودن –مبنی بر لو دادن اعضای تشکیلات– از طرف دوستانش از جمله دختر مورد علاقه‌اش، جما که تو گروه سیاسی با همدیگه فعالیت می‌کردن طرد می‌شه. این اتفاقا و همچنین برملا شدن بعضی از اسرار زندگی خودش و اطرافیانش آرتور رو از لحاظ روانی به شدت به هم میریزه تا حدی که وادار میشه تصمیمات خطرناکی درباره زندگی خودش بگیره و ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: رمان خرمگس رمان نسبتا خوبی بود، خصوصا بخش‌هایی که آرتور و پدر مونتانلی با هم مواجه میشن، و صحنه‌های پایانی رمان که تلاطمات روحی پدر مونتانلی رو به خوبی به تصویر کشیده و خواننده رو حسابی تحت تاثیر قرار میده. در کل اگر بخوام به این رمان امتیاز بدم، نمره ۲،۷۵ از 5 رو می‌دم.

درباره ترجمه: رمان خرمگس بارها و بارها در سالهای مختلف و با ترجمه‌های مختلف در ایران چاپ شده، از جمله آقایان خسرو همایون‌پور از انتشارات امیرکبیر، حمید کمازان از انتشارات عارف، داریوش شاهین و خانم سوسن اردکانی از انتشارات نگارستان کتاب، مصطفی جمشیدی از انتشارات امیرکبیر و حمیدرضا بلوچ از انتشارات مجید. من این رمان رو با ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ خوندم که به نظرم ترجمه خوبی بود. اما چون بقیه ترجمه‌ها رو نخوندم نمی‌تونم مقایسه‌ای بین ترجمه‌های مختلف این رمان داشته باشم. 

شما هم می تونید در اینجا پاراگراف‌هایی از این رمان رو برای آشنایی با قلم نویسنده و ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ بخونید:

اصل بد و غلط این است که هر کسی بتواند در عین حال که‌ قدرت به بند کشاندن و یا اعطای آزادی را داشته باشد، بر دیگری حکومت کند. در اصل وجود چنین رابطه‌ای میان یک فرد و هم‌نوعانش غلط است. 

- به نظر شما موقعی که قیام آغاز شود، چه حادثه‌ای به وقوع خواهد پیوست؟ فکر می‌کنید در آن موقع ملت به قتل و غارت و تجاوز نخواهد پرداخت؟ جنگ، سرشار از خشونت و قتل و کشتار است. 

- بله، ولی انقلاب و شورش چیز دیگری است. این واقعه در زندگی مردم مقطعی و موقت است و بهایی است که باید برای تحول و انقلاب بپردازیم. بی‌تردید رویدادهای هولناکی به وقوع خواهد پیوست؛ ولی رویدادی مقطعی و در زمانی محدود است. بدترین چیزی که در این خنجر زدن‌های نامنظم وجود دارد، این است که به صورت یک عادت درمی‌آید. مردم آن را به عنوان یک حادثه روزمره می‌بینند و قتل و کشتار، به عنوان عملی عادی تلقی می‌شود و قبح و زشتی آن از بین می‌رود. 


مشخصات کتاب من: خرمگس، اتل لیلیان وُینیچ، ترجمه حمیدرضا بلوچ. انتشارات مجید (نشر به‌سخن)، چاپ سال 1393، (نسخه الکترونیک)


یادداشتهای یک دیوانه. نیکلای گوگول

یادداشت‌های یک دیوانه مجموعه داستان کوتاهی ست به قلم نیکلای گوگول نویسنده قرن ۱۹ روسی. این کتاب که با ترجمه خشایار دیهیمی و در نشر نی چاپ شده است شامل هشت داستان کوتاه به نام‌های یادداشت‌های یک دیوانه، کالسکه، بلوار نیفسکی، ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ، دماغ، مالکین قدیمی، ایوان فئودوروویچ اشپونکا و خاله‌اش، و  شنل –شاهکار معروف گوگول–  می‌باشد.

سادگی بیان و طنز هوشمندانه از مهم‌ترین ویژگی‌های قلم گوگول است. در خط‌به‌خط نوشته‌های او بازتاب روح انسانی و شریف او را می‌توان دید. در آثار گوگول درک عمیق او از زندگی  مردم طبقه تهیدست در جامعه طبقه‌بندی شده روسیه قرن ۱۹، مخالفت او با ریا و دورنگی و خودنمایی و جلوه‌فروشی طبقه اشراف و ستایش او از زندگی ساده و بی‌آلایش مردم روستایی نمایان است.

با خواندن این کتاب درمی‌یابیم که چرا بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی، گوگول را پدر نثر روسی و یا پدر قصه کوتاه می‌نامند. و همچنین متوجه تاثیر او بر دیگر نویسندگان روسیه، مثل چخوف و داستایفسکی خواهیم شد. به نظر من حتی محمدعلی جمالزاده داستان‌نویس ایرانی هم تاثیر زیادی از نیکلای گوگول گرفته است. 

برای آشنا شدن با نثر گوگول در اینجا می‌توانید بخشی از آغاز داستان بلوار نیفسکی را بخوانید:

هیچ چیز نمی‌تواند جالب‌تر ازبلوار نیفسکی باشد، حداقل در  سن‌پترزبورگ که اینطور است. در واقع این بلوار همه چیز و همه چیز است. درخشش‌اش خیره‌کننده است -نگین پایتخت ماست. مطمئنم که هیچیک از کارمندان پریده‌رنگ شهر ما حاضر نخواهند بود بلوار نیفسکی را با تمام ثروت‌های جهان عوض کنند. منظورم فقط کارمندان جوان بیست‌وپنج ساله نیست که سبیل‌های قیطانی و کت‌های خوش‌دوخت دارند، بلکه سخنم شامل آقایان محترم سالخورده‌ای نیز می‌شود که موهای سفید از چانه‌شان آویزان است و کله‌شان مثل یک بشقاب نقره‌ای برق می‌زند. -اینان نیز احساساتی پرجذبه و هیجان‌انگیز نسبت به بلوار نیفسکی دارند. و چه بگویم در مورد خانم‌ها! -خانم‌ها حتی از این هم بیشتر شیفته بلوار نیفسکی هستند. می‌بخشید اما اصلا کیست که شیفته‌اش نباشد؟ همین که قدم به بلوار نیفسکی می‌گذارید، در گردشگاه بی‌انتهایش خودتان را از یاد می‌برید. ممکن است گرفتاری عاجلی داشته باشید که باید به فکرش باشید، اما به محض اینکه وارد نیفسکی شدید همه دلمشغولی‌ها از خاطرتان می‌رود. اینجا تنها مکانی است که شما می‌توانید افرادی را بیابید که بی‌هیچ دلیلی این‌سو و آن‌سو می‌روند و هیچ انگیزه مادی و تجاری که تمام سن‌پترزبورگ بدان آلوده است، ندارد...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: مجموعه داستان‌ کوتاه یادداشت‌های یک دیوانه گزینه مناسبی برای آشنا شدن با قلم گوگول و شروع خوبی برای خواندن آثار حجیم‌تر این نویسنده از جمله نفوس مرده و حتی شروع خوبی برای خواندن ادبیات روسیه می‌باشد.

درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خوب و روان خشایار دیهیمی خوانده‌ام.


مشخصات کتاب من: یادداشت‌های یک دیوانه و هفت قصه دیگر، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی، چاپ بیست و یکم، سال ۱۳۹۹.



لینک‌ یادداشت‌های مرتبط

دایی وانیا. آنتوان چخوف

اندوه. آنتوان چخوف


سفر به انتهای شب. لویی-فردینان سلین

سفر به انتهای شب شاهکاری است به قلم لویی-فردینان سلین نویسنده قرن بیستم فرانسوی. سلین در این رمان خود، توصیفات و تحلیل‌های بی‌نظیری از موقعیت‌هایی که راوی در آن قرار می‌گیرد ارائه می‌دهد. او درک عمیقی از مسائل دنیای پیرامون خود و موقعیت انسان در جهان مدرن دارد و به همان میزان، با قدرتِ توصیف و تحلیل فوق‌العاده‌ای، درک و دریافت خود را به مخاطب منتقل می‌کند.

نثر رمان سفر به انتهای شب به شدت واقع‌بینانه است؛ به این معنی که راوی، لایه­‌هایی از واقعیات زندگی و روح و روان خود و دیگر انسان‌ها را بیان می‌­کند که عموما کسی یا قادر به دیدن آن لایه‌­ها نیست و یا تمایلی به آشکار کردن آن ندارد. سلین، فراخور این واقع‌­بینی و نگاه کالبدشکافانه­‌ای که به جهان درون و بیرون خود دارد، نثری تلخ، روراست و آمیخته به طنزی خودویژه به وجود آورده که آن را با واژه‌­ها و الفاظ رکیک و اصطلاحات عامیانه بیان می‌­کند؛ و بدینگونه سبکی ویژه در رمان­‌نویسی ایجاد می‌­کند؛ سبکی که با نگاهی تیزبینانه به مسائل، و بیان شفاف، بی‌­پرده و بی‌­تعارف آنها، نقاب از چهره پلید دنیایی که در آن زندگی می­‌کند برمی‌­دارد. این سبک بعدها به رئالیسم کثیف معروف شد؛ گرچه این عنوانی بود که گروهی از منتقدان آمریکایی در سال 1983 –یعنی سال­ها پس از انتشار سفر به انتهای شب- به برخی رمان­‌های آمریکایی اطلاق کردند که به بیان جنبه‌­های روزمره و تلخ زندگی معاصر می‌­پردازد؛ سبکی که چارلز بوکوفسکی از شناخته‌شده‌­ترین نویسندگان آن می‌­باشد.

ماجرای این رمان که بین سالهای ۱۹۱۴ (آغاز جنگ جهانی اول) تا حدود ۱۹۲۳ می‌گذرد، روایتگر زندگی ۲۰ تا ۳۸ سالگی شخصی است به نام فردینان باردامو. فردینان، راوی و شخصیت اصلی داستان، همنام نویسنده است و سلین در این رمان، سفر پرماجرای دوران جوانی‌­اش را بازگو می‌­کند؛ اما با توجه به اینکه در بازگو کردن سرگذشت خود اندکی تخیل نیز افزوده است، می­‌توان اثر او را تلفیقی از اتوبیوگرافی و رمان دانست.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خلاصه داستان

سفر به انتهای شب با مباحثه‌­ای پرشور میان فردینان و دوستش آرتور، در کافه­‌ای در پاریس آغاز می‌­شود. فردینان و آرتور هر دو دانشجوی پزشکی، و در اولین سال­‌های جوانی خود هستند؛ سال‌هایی که با شروع جنگ جهانی اول، برای آن دو و دیگر هم­‌نسلانشان بر باد می­‌رود. در پایان این بحث داغ درباره مردم و فرهنگ و اجتماع و سیاست بود که فردینان به طور ناگهانی تصمیم می­‌گیرد به ارتش فرانسه ملحق شود.

فردینان از همان آغاز ورود به ارتش با چهره پلید و شوم جنگ مواجه می­‌شود: بی‌­رحمی مقامات نظامی، بی‌­ارزشی جان انسان­‌ها و کشته­‌ شدن انسان­‌ها به دست همدیگر. او با بیانی گویا سوءاستفاده سران قدرت از مردم را بیان می­کند:

با شما هستم، مردم بی‌­چیز، پس­مانده­‌های زندگی، ای همیشه کتک خورده­‌ها، غرامت دهنده‌­ها، عرق‌ریزها، به شما اعلام خطر می­‌کنم، وقتی که بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان شدند، معنی­‌اش این است که می‌­خواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند. علامتش این است... علامت واضحی است... همیشه با مهر و ملاطفت شروع می­‌شود.

برای فردینان جوان، شجاعت و افتخارآفرینی در جنگ، دیگر نه معنایی داشت و نه ارزشی. تنها چیزی که او از جنگ می‌­دید چهره وحشتناک مرگ بود: مرگ به دست هم­نوع خود.

برای آدم بیچاره دو راه خوب برای مردن هست، یا در اثر بی‌اعتنایی مطلق همنوعان در زمان صلح، یا در اثر شوق آدم­‌کشی همین همنوعان در زمان جنگ.

او که هیچ تمایلی به کشته شدن آنهم به طرز فجیعی که هر روز شاهدش بود- نداشت در تلاش بود که به نحوی از ارتش فرار کند.

فردینان پس از گذراندن چندین دوره بیماری­‌های جسمی و روحی در طی جنگ و چندین بار بستری شدن در بیمارستان­‌ها، در نهایت راهیِ مستعمره‌­های فرانسه در آفریقا می‌­شود، به امید اینکه بتواند در آنجا کاری پیدا کرده و از فضای جنگ‌­زده کشورش دور شود. در آنجا نیز شاهد مظلومیت جاهلانه بومیان آفریقایی و ظلم فرانسوی‌های مستعمره‌نشین به آنها بود. پس از ماه­‌ها زندگی زیر آفتاب سوزان و طبیعت طاقت­‌فرسای آفریقا، دچار تب مالاریا می­‌‌شود؛ بیماری­‌ای که تا مدت­‌ها پس از خروج او از آفریقا، همچنان گریبان‌گیرش بود.

در نهایت فردینانِ بیمار، با کشتی­‌ای که به سمت آمریکا می­‌رفت پا به خاک آمریکا گذاشت. او که همیشه رویای رفتن به آمریکا را در سر داشت، حال شهر رویاهایش را در مقابل چشمانش می‌­دید: نیویورک.

هنگام دیدن نیویورک توصیف فوق‌العاده‌ای از این شهر می‌کند:

چهارشاخ مانده بودیم. چیزی که لابه‌لای مه می‌دیدیم آنقدر تعجب‌آور بود که اول باور نمی‌کردیم و بعد، وقتی که بلافاصله جلوتر رفتیم، با دیدنش که شق و رق جلوی ما قد علم کرده بود، گرچه برده‌های کشتی بودیم، اما به قاه‌قاه افتادیم...

مجسم کنید که شهرشان سرپا ایستاده و کاملا عمودی است. نیویورک شهر ایستاده‌ای است. تا آن موقع البته شهرهای زیادی دیده بودیم، آنهم شهرهای قشنگ و بندرهای مشهور و غیره. ولی در کشور ما، شهرها خوابیده‌اند. چه کنار رودخانه و چه در کنار دریا روی چشم‌اندازها دراز می‌کشند و منتظر مسافر می‌مانند، در حالی که این یکی، این آمریکایی اصلا قرار نداشت، نخیر شق و رق ایستاده بود، ابدا کمر خم نمی‌کرد، شق و رق و ترسناک.

وقتی وارد آمریکا شد هنوز از تب مالاریا که در آفریقا به آن مبتلا شده بود، بهبودی نیافته بود؛ بیماری‌ای که حتی مغزش را تحت تاثیر قرار داده و حالتی از جنون به او دست داده بود. مدتی با این بیماری به همراه تنهایی و بی‌پولی سر کرد. از آنچه در این شهر شلوغ می‌دید تعجب می‌کرد. از زنها، مردها، از تفریحاتشان، از مکان‌ها. بنایی تجاری را چنین وصف می‌کند:

آیا این انبوه مصالح و این کندوی تجارتی و این تیرآهن‌های تا بی‌نهایت سوار بر هم، همان تاثیری را که روی من می‌گذاشت، روی اهالی شهر هم می‌گذاشت؟ شاید این سیل معلق برای آنها امنیت خاطر به همراه داشت، در حالی که برای من چیزی نبود جز شبکه‌ای از ممانعت‌ها، آجرها، راهروها، چفت‌وبست‌ها و باجه‌ها. شبکه غول‌آسای معماری، شکنجه‌ای غیرقابل وصف.

در شهر پرسه می‌زد و تنهایی خود را با رفتن به سینما پر می‌کرد. سینمایی که مثل ماده مخدر او را نشئه می‌کرد. آمریکای رویایی‌اش خیلی زود چهره بی‌رحم و خشن خود را نشان داد. فردینان در آمریکای شگفت­‌آور نیز چیزی جز استثمار انسان­‌ها به دست قدرتمندان، و بی‌­ارزشی انسان در مقابل ارزش بالای دلار نمی­‌بیند.

دلار همیشه سبک، روح‌القدس واقعی، گران‌بهاتر از خون.

تنها امیدش برای نجات از بی‌پولی، دختری آمریکایی به نام لولا بود که در زمان جنگ در فرانسه با او دوست شده بود. به سراغ دختر می‌رود و با روشی ناجوانمردانه مقداری پول از او اخاذی می‌کند.

بعد از مدتی زندگی در فقر و بی‌پولی، برای استخدام به کارخانه فورد می‌رود. وقتی به پزشک مخصوص کارخانه از تحصیلاتش می‌گوید، او چنین جوابی به فردینان می‌دهد:

اینجا درس‌هایت به هیچ درد نمی‌خورد، پسرجان! اینجا نیامده‌ای فکر کنی، آمده‌ای همان کاری را که یادت می‌دهند، انجام بدهی... ما در کارخانه‌هامان به روشنفکر احتیاجی نداریم. به بوزینه احتیاج داریم... بگذار نصیحتی بهت بکنم. هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن! ما جای تو فکر خواهیم کرد، دوست عزیز. هرگز یادت نرود.

در کارخانه فورد توصیفاتی بسیار عالی از ماشینیسم می‌کند. 


بعد از مدتی با دختری به نام مالی آشنا می‌شود. دختری بی‌نهایت مهربان، و تنها زنی که سلین در رمانش از او به نیکی یاد می‌کند. پس از چند ماه زندگی با مالی و تجربه عشق خالصانه او، فردینان تصمیم می‌­گیرد به فرانسه بازگردد. مالی به هیچ عنوان نمی‌خواست از او جدا شود ولی فردینان تصمیم خود را گرفته بود. فردینان به پاریس بازمی‌گردد، در حالی که خاطره مالی، وفادارترین معشوق‌­اش تنها چیزی بود که همراه خود به فرانسه آورد. سلین درباره او چنین می‌گوید:

اگر دستش به این نوشته‌های من برسد، دلم می‌خواهد بداند که احساسم نسبت به او عوض نشده، هنوز هم دوستش دارم و همیشه هم دوستش خواهم داشت، به روش خودم، دلم می‌خواهد بداند که هر وقت خواست در نان و آوارگی‌ام با من سهیم شود، می‌تواند اینجا بیاید. اگر دیگر زیبا نیست، چه باک! کاریش خواهیم کرد! آنقدر زیبایی‌اش، آن زیبایی گرم و زنده‌اش را در دلم دارم که برای هر دو تامان و لااقل تا بیست سال دیگر، یعنی تا آخر کار، بس است. یقینا دیوانه بودم که ترکش کردم. آنهم با آن سنگدلی و کثافت. به هر حال روحم را تا حالا سالم نگه داشته‌ام، و اگر مرگ، فردا برای بردنم بیاید، مطمئنم که دیگر هرگز به سردی و رذالت و سنگینی دیگران نخواهم بود، بس که مالی طی آن چند ماه در آمریکا به من مهربانی و رویا هدیه داده.

فردینان پس از بازگشت به فرانسه، تحصیلات پزشکی­‌ خود را که به دلیل جنگ ناتمام گذاشته بود ادامه می­‌دهد. به گفته خودش گرچه در رشته پزشکی استعداد زیادی نداشت، اما همین تحصیلات او را به موجودات دیگر نزدیک‌تر کرده بود.

مالی حق داشت، تازه منظورش را می‌فهمیدم. تحصیل آدم را عوض می‌کند، باد به دماغ آدم می‌اندازد. برای دیدن اعماق زندگی باید از همین راه گذشت. قبلش فقط دور خودت چرخ می‌زنی. خیال می‌کنی آزادی ولی به جایی نمی‌رسی. زیاده از حد به فکر و خیال فرو می‌روی. از کنار کلمات سُر می‌خوری. در حالی که ابدا قضیه این نیست. فقط ظاهر قضیه است. چیز دیگری لازم داری. اگرچه من در کار پزشکی استعداد زیادی نداشتم، اما به هر حال به آدم‌ها، جانورها و همه چیزهای دیگر نزدیک شده بودم. حالا دیگر کاری نمانده بود غیر از اینکه با سر وسط موجودات شیرجه برم. مرگ دنبالت می‌دود، باید عجله کرد، و به علاوه در همین بین که دنبال چیزی هستی، باید نانی خورد و بعد هم از اینها گذشته باید از زیر بار جنگ در رفت. واقعا اینهمه برای خودش کاری است. کار ساده‌ای هم نیست.

پس از اتمام تحصیلاتش، در محله‌­ای فقیرنشین در اطراف پاریس به طبابت مشغول می‌­شود. چند سال در این محل در میان فقر و جهل و رذالت مردم زندگی می­‌کند. در حالی که خود نیز زندگی فقیرانه‌­ای داشت و به سختی امرار معاش می­‌کرد، اما هیچ‌وقت از گرفتن پول از مردم فقیر بابت کار طبابت احساس رضایت نداشت.

همکارهایم هنوز به این پول می‌گفتند: "دستمزد!..." چه آدم‌های پاکی! انگار که این کلمه به خودی خود کافی بود و خودش را توجیه می‌کرد... مدام به خودم می‌گفتم: "ننگ بر تو!" و راهی هم برای پاک کردن این ننگ نبود. می‌دانم که همه‌چیز قابل توجیه است. ولی حقیقت این است که هر کسی که از فقیر و فلک‌زده پنج فرانک بگیرد تا آخر عمرش کثافتی است متحرک! از همین وقت به بعد بود که مطمئنم من هم به اندازه هر کثافت دیگری کثافتم. مسئله این نیست که من با پنج فرانک و ده فرانکشان عیاشی و الواطی می‌کرده‌ام. نه‌ خیر! چون بیشترین قسمتش را صاحبخانه برمی‌داشت. ولی با همه این حرف‌ها، این عذر و بهانه کافی نیست. آدم دلش می‌خواهد که کافی باشد، ولی نیست که نیست. صاحبخانه از هر کثافتی کثافت‌تر است. همین و همین.

پس از گذراندن ماجراهای متعددی در این محل، تصمیم می‌­گیرد که دیگر به آنجا بازنگردد و به کمک یکی از دوستانش در تیمارستانی مشغول به کار می‌شود. در تمام این تغییر مکان‌ها، فردینان تجربه­‌های تلخی را از سر می‌گذراند. سفر او از کشوری به کشور دیگر و از شهری به شهر دیگر، نه برای تفریح و سرگرمی، بلکه همواره برای فرار از وضعیتی عذاب‌­آور به امید یافتن موقعیتی بهتر انجام می‌­شد، اما به وضعیت عذاب­‌آور جدیدی منتهی می‌شد. سفر از سیاهی‌ای به سیاهی دیگر. سفر به انتهای شب. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مشخصات کتاب من: سفر به انتهای شب. لویی فردینان سلین. ترجمه فرهاد غبرایی. 534 صفحه. (چاپ افست از انتشارات جامی. چاپ اول. سال 1373)

توضیحی درباره انتشار رمان سفر به انتهای شب: چاپ رمان سفر به انتهای شب سال‌ها ممنوع بود. به همین جهت چند سال پیش که قصد خرید این کتاب را داشتم، مجبور به تهیه نسخه افست آن شدم. نسخه‌ای که به نظر من و با توجه به قراین موجود در کتاب، نسخه بدون سانسور آن است. البته با اشکالات ویرایشی بسیار زیاد. جدیدا نشر جامی اقدام به چاپ مجدد این رمان بی‌نظیر نموده است، البته به گفته خودشان با حذف مختصر برخی از واژه‌‌ها!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیوگرافی نویسنده                    

نام: لویی_فردینان سلین (لویی-فردینان دتوش)

پیشه: پزشک، نویسنده

ملیت: فرانسوی

قرن: بیستم میلادی

تولد و مرگ: ۱۹۶۱ – ۱۸۹۴ میلادی

اتفاقات تاثیرگذار در  زندگی نویسنده: جنگ جهانی اول و دوم

اتفاقات مهم در دوران زندگی:

  • متهم به خیانت، طرفداری از آلمان و ضد یهود بودن به دلیل نوشته‌هایش در چند مقاله
  • ترک فرانسه و مهاجرت به آلمان و سپس به دانمارک
  • جمع‌ شدن کتابهایش از فرانسه
  • حبس در زندان  کپنهاک به مدت یک سال و شناخته شدن به عنوان ننگ ملی و تبعید از کشور پس از آزادی از زندان 
  • متهم به نژادپرستی
  • عدم اعطای جایزه گنکور به سلین به دلیل ضدیت برخی از روشنفکران فرانسه با او

موضوع نوشته‌ها: جنگ، استثمار، فقر، بیماری، تنهایی، مرگ

ویژگی‌های سبکی در نوشته‌ها: زبان شفاف، بی‌پرده، تلخ و آمیخته به طنز، نگاه موشکافانه به مسائل، استفاده از اصطلاحات عامیانه و الفاظ رکیک

تاثیرگذار بر: چارلز بوکوفسکی 

آثار: 

  • سفر به انتهای شب (۱۹۳۲)
  • مرگ قسطی (۱۹۳۶)
  • دسته دلقک‌ها (۱۹۴۴)
  • معرکه (۱۹۴۹)
  • گفت‌وگوهایی با پروفسور ایگرگ (۱۹۵۵)
  • قصر به قصر (۱۹۵۷)
  • شمال (۱۹۶۰)
  • ریگودون (نوشته شده در۱۹۶۱، منتشرشده پس از مرگ در سال ۱۹۶۹)


زن در ریگ روان. کوبو آبه

زن در ریگ روان ماجرای یک معلم جوان و حشره‌شناس آماتور به نام نیکی جومپی (شخصیت مرد داستان) است که برای فرار از یکنواختی زندگی، مرخصی چند روزه‌ای از محل کارش می‌گیرد تا راهی سفری تفننی به تپه‌های شنی نزدیک دریا شود. معلم جوان به دو چیز علاقه بسیاری دارد: حشرات و شن‌ها. او در این سفر در پی کشف گونه‌ای جدید از سوسک شن‌زار است؛ با این هدف که نامش به عنوان کاشف حشره در کنار نام علمی حشره ثبت شود و از این طریق در میان حشره‌شناسان ماندگار شود. 

نیکی جومپی پس از طی مسیری طولانی به دهکده‌ای عجیب در نزدیکی ساحل دریا می‌رسد: یک دهکده شنی؛ دهکده‌ای که خانه‌های آن درون گودال‌هایی از شن قرار دارد، به گونه‌ای که دورنمای آن روستا مثل یک کندوی عسل به نظر می‌رسد. 

مرد که از پیاده‌روی در تپه‌های شنی روستا خسته شده است از اهالی این روستای عجیب و غریب درخواست جایی برای استراحت می‌کند و آنها یکی از همان خانه‌های ته گودال شنی را به او پیشنهاد می‌دهند. او به وسیله نردبانی طنابی وارد خانه ته گودال می‌شود به خیال اینکه پس از استراحت شبانه، روز بعد آنجا را ترک کند. 

خانه ته گودال، کلبه چوبی پوسیده‌ای است با دیوارهایی که از شدت رطوبت طبله کرده است. تنها چیزی که در این خانه رو به ویرانی در ته یک گودال عمیق شنی می‌تواند اندکی مایه دلگرمی باشد، زیبایی و جذابیت صاحب‌ خانه است: زنی جوان که تنها ساکن این خانه می‌باشد. 

چیزی که از همان ابتدا توجه مرد را به خود جلب می‌کند درگیری دائمی زن با شن روانی‌ست که از هر سوراخ و منفذی وارد خانه می‌شود. او که در ابتدا توضیحات زن را درباره قدرت نفوذ و ویرانگری شن باور ندارد،  به زودی درمی‌یابد که زندگی در این گودال شنی نمی‌تواند کار راحتی باشد. 

اولین و مهم‌ترین کار زن در این خانه حفظ بقا در برابر شن روانی‌ست که در حرکتی دائمی است و در صورت اندکی بی‌توجهی و غفلت، در کمترین زمان ممکن تمام خانه را زیر خود مدفون خواهد کرد. زن هر شب شن‌هایی را که در پایین گودال جمع شده‌اند در زنبیل‌هایی جمع می‌کند –کاری که در طول روز به دلیل داغی هوا و خشکی شن انجام آن ممکن نیست– و چند تن از اهالی روستا که وظیفه تخلیه شن‌های جمع‌شده از خانه‌های روستا را دارند، زنبیل‌های پر شده از شن را به وسیله طنابی بالا می‌کشند. در واقع تخلیه دائمی شن‌های جمع شده در دیواره گودال نه فقط برای نجات خانه،  بلکه برای بقای کل دهکده انجام می‌شود. بنابراین همه افرادی که در خانه‌های گودال شنی زندگی می‌کردند وظیفه جمع‌آوری شن‌های گودال خانه خود را داشتند. 

مرد رفته‌رفته درمی‌یابد که این خانه قوانینی دارد که عمل نکردن به آنها مساوی است با مرگ حتمی. او که به دلیل مطالعاتش درباره شن‌ها و علاقه‌اش نسبت به ویژگی‌های ­شگفت‌انگیز شن، تصویری استعاری از آن ساخته بود، و حرکت دائمی شن یا به عبارت بهتر دائما در حرکت بودن شن را استعاره‌ای از زندگی می‌دانست، حال در این گودال شنی با تصویر دیگری از آن مواجه می‌شود: تصویر ویرانگری و مرگ. 

مرد با دیدن زندگی سخت و طاقت‌فرسای زن، و دست‌و‌پنجه نرم کردن دائمی او با شن خشمگین می‌شود، اما آنچه او را بیشتر عصبانی می‌کند پای‌­بندی زن به این زندگی مشقت‌بار و تسلیم و رضایی است که او در برابر این زندگی دارد. 

مرد که از ابتدا قصد ماندن در آنجا را نداشت، با دیدن زندگی پرزحمت و عذاب‌آور در ته این گودال شنی، در تصمیم قبلی خود مصمم‌تر می­‌شود؛ خصوصا اینکه در همان ساعات اولیه حضورش در آن خانه مجبور شده بود در کار بیل‌زنی و جمع‌آوری شن‌ها نیز مشارکت کند. او که به گفته خودش برای گریز از تعهدات و یکنواختی زندگی، خود را با حشرات و شن‌ها مشغول کرده بود، حالا نمی‌توانست زیر بار مسئولیت‌های سنگین زندگی در این گودال شنی برود. 

مرد اولین شب زندگی خود در این خانه شنی را به این نحو سپری می‌کند با این خیال که فردا آنجا را ترک خواهد کرد؛ اما روز بعد که از خواب بیدار می‌شود و به قصد ترک آنجا وارد حیاط می‌شود اثری از نردبان طنابی که روز قبل به وسیله آن به پایین گودال آمده بود نمی‌بیند. او در کمال ناباوری متوجه می‌شود که اهالی روستا که روز قبل آنها را دیده بود، نردبان را برداشته‌اند و او در آن گودال شنی زندانی شده است. 

مرد که بسیار خشمگین است به سراغ زن رفته و از او دلیل این کار را می‌پرسد، اما تنها پاسخی که از او دریافت می‌کند سکوتی همراه با احساس شرمندگی بسیار است. 

ادامه داستان، ماجرای تلاش نیکی جومپی برای رهایی و فرار از این خانه است؛ زندانی شنی که با فریب‌کاری روستاییان در آن گرفتار شده است. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نکته‌ها و برداشت‌های من از داستان زن در ریگ روان:

درون‌مایه داستان

زن در ریگ روان داستانی استعاری است که در فضایی سورئال اتفاق می‌افتد. نویسنده با دیدی استعاری نسبت به شن و ویژگی‌های ­منحصر به فرد این ماده، به‌ واکاوی برخی از مسائل بنیادین زندگی از قبیل مرگ، میل به جاودانگی، یکنواختی و ملال، نیاز انسان به سرگرمی و پذیرش زندگی می‌پردازد.

ملال

یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که در این داستان مطرح می‌شود یکنواختی زندگی و تکراری بودن آن و احساس ملال است. در ابتدای داستان می­‌بینیم که مهم‌ترین انگیزه مرد برای سفر به شن‌زار و در پی حشره‌ای کم‌یاب گشتن، فرار از همین احساس ملال است. و در ادامه داستان می‌بینیم او که از یکنواختی زندگی فرار کرده و راهی سفری علمی شده بود، دوباره گرفتار همین یکنواختی و تکرار –گرچه این بار به شکلی دیگر– می‌شود؛ گویی تکرار، ویژگی اجتناب‌ناپذیر زندگی است.

"فقط در رمان‌ها و فیلم‌ها اتفاق می‌افتد که تابستان‌ها سرشار از خورشید خیره‌کننده باشد. آنچه در واقعیت هست یکشنبه‌های ملال‌آور شهرهای کوچک است... مردی که زیر ستون سیاسی روزنامه‌ای، در احاطه دود تپانچه چرت می‌زند... کنسروهای آب میوه و فلاسک‌هایی با در مغناطیسی... قایق‌های کرایه‌ای، ساعتی صد ین –اینجا صف بکشید... سواحل کف بر لب پر از بار ماهی... و بعد، سر آخر، اتوبوس لبریز از مسافری که از فرسودگی تلنگش در رفته. همه از این نکته خبر دارند، اما کسی نمی‌خواهد اسباب مسخره خلایق شود و گول بخورد؛ پس با شور و شوق تنها شکل این جشن توهم‌آمیز را بر پرده خاکستری واقعیت می‌کشد. پدران رقت‌انگیز با ریش نتراشیده بچه‌های شاکی را قلمدوش می‌کنند و می‌جنبانند و وادارشان می‌کنند که بگویند یکشنبه دلچسبی بوده... صحنه‌های کوچکی که هر کس در گوشه اتوبوسی شاهدش بوده است... حسادت و بی‌صبری رقت‌انگیز مردم در برابر شادی دیگران." 

"راحت می‌فهمید چطور می‌شود چنین زندگی را در پیش گرفت. آشپزخانه‌هایی بود، اجاق‌هایی روشن بود، از جعبه‌های سیب به جای میز تحریر استفاده شده بود –پر از کتاب بودند. باز هم آشپزخانه‌ها، اجاق‌های فرورفته، فانوس‌ها، بخاری‌های روشن، و پنجره‌های کاغذی پاره بود، سقف‌های دودگرفته بود، ساعت‌هایی بودند که کار می‌کردند و ساعت‌هایی که کار نمی‌کردند، رادیوهایی بودند که صدایشان در می‌آمد و آنهایی که شکسته بودند، آشپزخانه‌ها و اجاق‌هایی روشن بودند... و در میانه‌شان همه‌جا سکه‌های صد ینی، حیوانات خانگی، بچه‌ها، شهوت، سفته، زنا، بخورسوزها، عکس‌های یادگاری و ... پراکنده بودند؛ تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت. بی‌تکرار نمی‌شد زندگی کرد. مثل ضربان قلب، اما این نکته هم درست بود که ضربان قلب همه چیز زندگی نبود."

جاودانگی

میل به زندگی جاودانی از آرزوهای دیرینه بشر است. انسان برای دستیابی به این آرزو راه‌­های زیادی را برگزیده است. یکی از این راه‌­ها ماندگاری نام انسان پس از مرگ است؛ راهی که نیکی جومپی، در پی آن است. او می‌خواهد گونه‌ جدیدی از یک حشره را پیدا کند و با ثبت شدن نامش در کنار نام علمی آن حشره به جاودانگی برسد –حداقل در خیل حشره‌شناسان. 

خانه‌ات را دوست بدار

این نوشته‌­ای بود که مرد در ورودی تعاونی آن روستای شنی دیده بود. جمله­‌ای که به نوعی شعار اهالی دهکده بود و او خیلی دیر به معنی آن پی برد. 

" – بله. توی ده ما همه از این شعار پیروی می‌کنند: خانه‌ات را دوست بدار. 

  – این دیگر چه جور عشقی است؟

  – عشق به جایی که در آن زندگی می‌کنی. 

  – عالی است."

نسبی بودن عقاید

بسیاری از اخلاقیات، قوانین و عقایدی که ما سفت و سخت به آنها چسبیده‌­ایم، در شرایط بحرانی می‌­توانند معنای خود را از دست بدهند.

"وقتی داری می‌میری فردیت به چه دردت می‌خورد؟ دلش می‌خواست در هر وضعی به زندگی ادامه دهد، حتی اگر در زندگی‌اش به قدر کاهی در انباری نشانی از فردیت نباشد."

معنای زندگی

نویسنده، زندگی روزمره انسان‌ها را زندگی پوچ و بی‌­معنایی می­‌داند؛ همچون اخبار روزنامه­‌ها، شلوغ و پر از هیاهو اما بیهوده و توخالی. به زعم او همه انسان‌ها به این پوچی زندگی خود واقف هستند، اما شاید همین بیهودگی زندگی است که آن را قابل زیست می‌کند. 

"هیچ چیز مهمی در روزنامه نبود. همه‌‌اش برجی توهمی، ساخته از آجرهای وهم و پر از سوراخ. اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، به راستی خانه‌ی شیشه‌ای خطرناکی خواهد بود که کمتر می‌توان بی‌پروا دست به دستش کرد. اما زندگی روزمره دقیقا شبیه این عنوان‌ها بود. و بنابراین هر کس، با دانستن بی‌معنایی وجود، مرکز پرگارش را در خانه خود می‌گذارد."

نویسنده در پایان داستان به نتیجه‌ای قطعی درباره زندگی نمی‌رسد؛ اما شاید رسیدن به همین عدم قطعیت درباره معنا و مفهوم زندگی دستاورد کمی نباشد. 

"نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می‌رسد. چیزی که برایم مشکل‌تر از همه است، این است که نمی‌دانم این جور زندگی به کجا می‌کشد. اما ظاهرا آدم هرگز نمی‌فهمد، صرف نظر از اینکه چه جور زندگی کند. به هر حال چاره‌ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم."

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

درباره ترجمه: رمان زن در ریگ روان –تا جایی که من اطلاع دارم– تا کنون تنها توسط مهدی غبرایی، مترجم توانمند کشورمان ترجمه شده است، که ترجمه‌ بسیار روان و درستی از این اثر به دست داده‌اند. 


مشخصات کتاب من: زن در ریگ روان، ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم، تابستان ۱۳۹۵، ۲۳۶ صفحه، قطع رقعی. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیوگرافی نویسنده                     

نام: کوبو آبه (کیمیفوسا آبه)

پیشه: نویسنده، شاعر، عکاس، کارگردان تئاتر

ملیت: ژاپن 

قرن: بیستم

تولد و مرگ: ۱۹۹۳ – ۱۹۲۴ (۶۸ سال)

اتفاقات مهم در دوران زندگی: جنگ جهانی دوم

جریانات فکری غالب: اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم، سورئالیسم و متافیزیک

موضوع نوشته‌ها: هستی، هویت (بحران هویت و از خودبیگانگی)

مقایسه شده با: فرانتس کافکا، ادگار آلن پو

آثار:

■   اشعار

▪︎ اشعار یک ناشناس (۱۹۴۷) (نخستین مجوعه شعر کوبو آبه)

▪︎ تابلوی راهنمایی در انتهای جاده (۱۹۴۸) 

■   رمان‌ها و داستان‌های کوتاه

▪︎ جنایت اس. کاروما (مجموعه داستان کوتاه) (۱۹۵۱)

▪︎ مدفون عصر یخبندان (۱۹۵۹)

▪︎ زن در ریگ روان (۱۹۶۲)

▪︎ چهره دیگری (۱۹۶۴)

▪︎ نقشه تباه شده (۱۹۶۷)

▪︎ آدم جعبه‌ای (۱۹۶۷)

▪︎ کشتی ساکورا (۱۹۸۴)

▪︎ یک بخشش (۱۹۹۳)

▪︎ دفتر یادداشت کانگورو

▪︎ تجاوز قانونی 

■   نمایشنامه‌ها:

▪︎ قتل غیر عمد

▪︎ دوستان

▪︎ جناب روح

▪︎ جوراب شلواری سبز

▪︎ مردی که به عصا تبدیل شد 

جایزه‌ها:

▪︎ جایزه ︎اکوتاگاوا (مهم‌ترین جایزه ادبی ژاپن) برای مجموعه داستان "جنایت اس. کاروما"

▪︎ جایزه یومی‌یوری برای داستان "زن در ریگ روان"

▪︎ جایزه تانیزاکی برای نمایشنامه "دوستان"