راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

چرا ادبیات. ماریو بارگاس یوسا


برای من همیشه یکی از جذاب‌ترین زمینه‌های کتاب‌خوانی، آگاه شدن از نگرش رمان‌نویسان و ادیبان بزرگ نسبت به ادبیات بوده است. بدون شک خواندن و شنیدن نظرات و تجربیات کسانی که خودشان در ساختن این کاخ باشکوه نقش مستقیم داشته‌اند به همان اندازه می‌تواند سودمند و آگاهی‌بخش باشد که لذت‌بخش و خوشایند. پیش از این در همین راستا مطلبی درباره جستار بسیار جذاب و خواندنی خانم ویرجینیا وولف به نام چگونه باید کتاب خواند نوشته بودم که در اینجا می‌توانید آن را مطالعه کنید.
_________________________
کتاب چرا ادبیات یکی از آثار پژوهشی ماریو بارگاس یوسا نویسنده و سیاستمدار معاصر اهل پرو است. یوسا که یکی از محبوب‌ترین رمان‌نویسان عصر حاضر در سراسر جهان است، و در کنار گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و خولیو کورتاسار یکی از غول‌های ادبیات آمریکای لاتین به‌ شمار می‌رود، و رمان‌های معروفی چون سورِ بز، جنگ آخرالزمان و گفت‌وگو در کاتدرال را در کارنامه‌اش دارد، در این اثرِ خود به این سوال پاسخ می‌دهد که چرا خواندن ادبیات مهم است.

این کتاب شامل چهار بخش است:

▪︎ بخش اول مقاله‌ای است با عنوان چرا ادبیات که نام کتاب از همین مقاله گرفته شده است. او در این مقاله درباره اهمیت خواندن رمان صحبت می‌کند؛ در جهانی که برای بسیاری از افراد کتاب خواندن، و بالاخص خواندنِ رمان، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد؛ و نهایتا کاری‌ست برای افراد فارغ‌البالی که آنقدر زمان آزاد دارند که بتوانند بخشی از آن را به خواندن رمان اختصاص دهند. یوسا در همان صفحات ابتدایی این مقاله می‌نویسد:
معتقدم جامعه بدون ادبیات، یا جامعه‌ای که در آن ادبیات –مثل مفسده‌ای شرم‌آور– به گوشه‌کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیشی انزواطلب بدل می‌گردد، جامعه‌ای است محکوم به توحشِ معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.
و باز در جایی دیگر می‌گوید:
ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسان‌ها می‌توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تک‌تک افراد با همه ویژگی‌های فردی‌شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند.

او سپس در ادامه این مقاله، به بررسی اثرات سودمند ادبیات از نقطه‌نظرهای مختلف می‌پردازد، که خلاصه و چکیده آنها را می‌توان به صورت زیر بیان کرد:
۱. مفید بودن ادبیات برای برقراری ارتباط در سطح فردی  و در سطح جامعه.
۲. گسترش تخیل و تفکر و یافتن بیانی مناسب برای هر فکر و احساسی که می‌خواهیم به دیگران منتقل کنیم.
۳. زیباتر و لذت‌بخش‌تر شدن عشق و تمنا با وجود ادبیات.
۴. پرورش ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است.
۵. کارکرد مهم ادبیات در پیشرفت انسان و شکل بخشیدن به شهروندان مسئول و اهل نقد، و داشتن جامعه‌ای دمکراتیک:
ادبیات اغلب بدون تعمد به ما یادآوری می‌کند که این دنیا، دنیای بدی است و همچنین به یاد ما می‌اندازد که می‌توان دنیا را بهبود بخشید.
۶. شناخت مغاک‌های هول‌آور بشری از طریق ادبیات.
۷‌. در غیاب ادبیات شکل‌گیری دنیایی کابوس‌وار که نتیجه توسعه بیش از حد است. دنیایی پر از مانیتورها و کامپیوترها، دنیایی که کتاب تنها در دست اقلیتی پریشان‌دماغ وجود دارد. دنیایی با سطح بالای رفاه و دستاوردهای علمی، ولی نامتمدن و بی‌بهره از روح.

▪︎ بخش دوم این کتاب با عنوان فرهنگ آزادی در واقع متن یکی از سخنرانی‌های یوساست که در سال ۲۰۰۰ ایراد کرده بود. او در این سخنرانی به موضوعاتی از قبیل جهانی شدن، هویت فرهنگی، تغییر کردن فرهنگ و جامعه می‌پردازد. یوسا برخلاف بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران، جهانی شدن را پدیده‌ای مثبت و سودمند برای یک فرهنگ و تمدن می‌داند. او می‌گوید:
آنچه بر ضد جهانی شدن و در هواداری از هویت فرهنگی می‌گویند، نشانه برداشتی ایستا از فرهنگ است که هیچ مبنای تاریخی ندارد. کدام فرهنگ است که در طول زمان یکسان و بی‌تغییر مانده باشد؟ 
و در جایی دیگر از این سخنرانی می‌گوید:
جهانی‌شدن این امکان را سخاوتمندانه در دسترس همه شهروندان این سیاره می‌گذارد تا از طریق کنش مبتنی بر اراده و اولویت‌ها و انگیزه‌های واقعی خود، هویت فرهنگی خویش را شکل بخشند.

▪︎ بخش سوم کتاب با نام آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت مقاله‌ای‌ست از یوسا که در سال ۱۹۶۷ چاپ شده بود. او در این مقاله به موضوعاتی از قبیل تاریخ پرو (یوسا مطالعات تاریخی عمیقی از زادگاهش کشور پرو دارد و همین مطالعات دستمایه خلق رمان‌های تاریخی او شده است) و عوامل تاثیرگذار بر تمدن پرو و تغییرات ایجاد شده در آن در طول تاریخ می‌پردازد. او در جایی از این مقاله می‌گوید:
یکی از بدترین معایب ما –و یکی از بهترین افسانه‌های ما– این اعتقاد است که درماندگی‌مان از بیرون بر ما تحمیل شده و این‌که دیگران، مثلا فاتحان این قاره، همواره مسئول مشکلات ما بوده‌اند.

▪︎ بخش چهارم کتاب با عنوان سرخوشی و کمال متن گفت‌وگوی یوسا با رابرت بویِرز (مقاله‌نویس آمریکایی) و جین اچ. بل–ویادا (روزنامه‌نگار و رمان‌نویس آمریکایی) است. آنها در این گفت‌وگوی جذاب درباره رمان‌های یوسا، تاثیراتی که او در نوشتن رمان‌هایش از رمان‌نویسان دیگر گرفته است، نظرات او درباره نویسندگانِ دیگر، تغییرات ایجاد شده در دیدگاه‌های او و مسائلی از این دست صحبت می‌کنند. یوسا در جایی از این گفت‌وگوی جذاب اینچنین می‌گوید: 
معتقدم اگر شعر خوبی یا رمان خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو می‌ماند، در وجدان تو، در شخصیت تو می‌ماند و از راه‌های مختلف به تو کمک می‌کند.
و در جایی دیگر درباره تاثیر ایدئولوژی در نگرش انسان می‌گوید:
اعوجاج و نابینایی منحصر به نگرش سنتی به جهان یا منحصرا به مردم بدوی یا بی‌سواد نیست. مدرن بودن و فرهیختگی به هیچ‌ وجه با خطای محض درباره آنچه در دنیای واقعی می‌گذرد ناسازگار نیست. آدمی که بسیاری از کتاب‌ها را خوانده و خودش را هم صادق می‌داند ممکن است در اثر تعصبات ایدئولوژیک تصویر بسیار مخدوشی از پدیده‌ها داشته باشد. زمانی عامل اصلی این نگرش مخدوش مذهب بود، اما همان‌طور که گفتم ایدئولوژی در دنیای مدرن همان کار را می‌کند.
________________________
پی‌نوشت: این کتاب گزینه بسیار مناسبی‌ست برای علاقه‌مندان به ادبیات و کسانی که می‌خواهند با نقطه‌نظرات نویسندگان درباره ادبیات آشنا شوند و به دانسته‌های خود در این زمینه عمق و غنای بیشتری بدهند. 

مشخصات کتاب من: چرا ادبیات. ماریو بارگاس یوسا. ترجمه عبدالله کوثری. انتشارات لوح فکر. چاپ یازدهم، سال ۱۴۰۰. ۹۳ صفحه. قطع رقعی


لینک‌ یادداشت‌های مرتبط 


آمریکا. فرانتس کافکا

آمریکا یکی از سه داستان بلند کافکا می‌باشد؛ در کنار دو رمان دیگر او یعنی محاکمه و قصر. کافکا در یادداشت‌های روزانه‌اش این رمان را مفقودالاثر می‌نامید و در ابتدا فصل اول آن را به صورت یک داستان کوتاه مستقل به نام آتش‌انداز منتشر کرد. سال‌ها بعد ماکس برود (دوست صمیمی کافکا) پس از مرگ او این رمان را به صورت کامل‌تری منتشر کرد و نام آمریکا را بر آن گذاشت؛ چرا که به گفته او، کافکا در گفت‌وگوهایش آن را رمان آمریکایی خود می‌نامید.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کلیت داستان

رمان آمریکا شرح ماجراهای پسرک نوجوانی به نام کارل روسمن  است که در پراگ زندگی می‌کند ولی پدر و مادرش به دلیل خطایی که سهوا از او سر زده است، و برای جلوگیری از پیامدهای بیشتر آن، او را با یک کشتی راهی کشور آمریکا می‌کنند.

کارل بعد از رسیدن به آمریکا، هنگام پیاده شدن از کشتی متوجه می‌شود که چتر خود را داخل کشتی جا گذاشته است؛ از این رو چمدان خود را به یکی از مسافران می‌سپارد و خودش برای براداشتن چتر به داخل کشتی برمی‌گردد؛ اما به دلیل تودرتو بودن راهروهای کشتی و آشنا نبودن او با فضاهای داخل کشتی به جای پیدا کردن اتاق خود به اشتباه وارد اتاق دیگری می‌شود که مردی ناآشنا در آن ساکن است.

پس از صحبت‌هایی که بین کارل و آن مرد درمی‌گیرد، پسرک متوجه می‌شود که آن مرد کارگر آتش‌انداز کشتی است. آتش‌انداز از وضعیت خود در کشتی دل پری دارد؛ او که حالا گوش شنوایی برای درد دل پیدا کرده است، سفره دل خود را پیش کارل باز می‌کند: آتش‌انداز از کار زیاد و تکراری که هیچ خلاقیت و ابتکاری در آن نیست و هیچ پاداش و تشویقی در پی ندارد از یک طرف، و از دشمنی و آزار و اذیت‌های سرکارگر کشتی از طرف دیگر شکایت دارد.

کارل متوجه می‌شود آتش‌انداز به عنوان یک کارگر زحمتکش موقعیت متزلزلی در آن کشتی دارد و به فکر کمک به او می‌افتد. کارل به او پیشنهاد می‌کند که پیش مقامات بالای کشتی رفته و خواسته‌ها و شکایات خود را برای آنها بیان کند. آتش‌انداز قبول می‌کند و کارل نیز برای دفاع از آتش‌انداز  به همراه او وارد دفتر کشتی می‌شود.

در دفتر کشتی که ناخدا و چند صاحب‌منصب دیگر حضور دارند، آتش‌انداز شکایات خود را بیان می‌کند اما صاحب‌منصبان گویا اهمیتی به حرف‌های او نمی‌دهند؛ خصوصا اینکه آتش‌انداز به دلیل غلیان احساسات و هیجان زیادی که هنگام صحبت کردن دارد نمی‌تواند حرف دل خود را آنگونه که می‌خواهد بیان کند؛ و همین امر آنها را بیش از پیش از گوش دادن به حرف‌های آتش‌انداز روگردان می‌کند.

آتش‌انداز اگر شانس اندکی هم در جلب توجه مقامات کشتی به حرف‌ها و شکایات خود داشت، با آمدن سرکارگر کشتی به دفتر و صحبت‌های او علیه آتش‌انداز همان شانس اندک را هم از دست داد.

در این میان اتفاق غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد که علاوه‌بر اینکه منجر به پس رانده شدن و نادیده گرفتن بیش‌ از پیش آتش‌انداز از طرف مقامات کشتی می‌شود، بلکه مسیر زندگی کارل و مسیر داستان را به کلی عوض می‌کند.

آن اتفاق غیر منتظره از این قرار بود که یکی از مقاماتی که داخل دفتر بود حدس می‌زند که کارل روسمن خواهرزاده اوست؛ او پس از کمی پرس‌وجو از کارل، از این موضوع کاملا مطمئن می‌شود. مرد بلندپایه که از پیدا کردن خواهرزاده خود بسیار خوشحال است تصمیم می‌گیرد که کارل را همراه خود به منزلش ببرد. کارل با دلی غمزده و چشمانی اشکبار به خاطر شکست آتش‌اندار در حق‌خواهی خود، به همراه دایی تازه‌یافته‌اش به سوی دنیای تازه و سرنوشت تازه خود روان می‌شود.

کارلِ نوجوان که هنگام شروع سفر فقط یک چمدان و یک چتر همراه خود داشت حالا موقعیتی استثنایی برایش پیش آمده بود: یک خویشاوند بسیار ثروتمند و پرنفوذ که او را درکشوری بزرگ به نام آمریکا تحت حمایت خود قرار می‌داد.

کارل در کنار دایی خود از مواهب این زندگی نوظهور برخوردار بود: زندگی در بهترین برج‌های آمریکا، انواع کلاس‌های آموزشی و تفریحی، یادگیری پیانو، اسب‌سواری، آشنایان جدید و رفت‌وآمد با افراد پرنفوذ و ثروتمند.

باری... زندگی در رفاه و آسایش کامل برای او مهیا بود تا اینکه یک روز در اثر یک اتفاق که منجر به از بین رفتن اعتماد دایی کارل نسبت به او می‌شود، کارل حمایت‌های دایی‌اش را به طور کامل از دست می‌دهد؛ و  از آن اتفاق به بعد بار دیگر زندگی کارل دستخوش تغییرات بزرگی می‌شود و کشور بزرگ آمریکا –کشور رویاها و فرصت‌ها– جلوه‌های جدیدی از خود را برای  کارل نوجوان نمایان می‌کند. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نکته‌هایی درباره رمان آمریکا:

عنصر تصادف و شانس
یکی از عناصری که کافکا در شکل‌دهی به داستان خود در رمان آمریکا از آن بسیار استفاده کرده عنصر شانس و تصادف است. می‌توان گفت از همان اولین اتفاقی که عامل اصلی مهاجرت شخصیت اول رمان از زادگاهش به آمریکا می‌شود (یعنی رابطه او با خدمتکار خانه) تا جا گذاشتن چترش در کشتی، از دست دادن چمدانش، راه پیدا کردن به اتاق آتش‌انداز و آشنایی‌اش با او و سپس پیدا شدن اتفاقی دایی‌اش و بعد، از دست دادن حمایت‌های او، پیدا شدن دوباره چمدانش، آشنایی او با دو مرد آسمان‌جل و سوءاستفاده‌گر، آشنا شدن او با آشپز هتل و برخورداری از حمایت‌های او، پیدا کردن شغلی در هتل و الی آخر،  همگی رشته‌ای از عوامل تصادفی و اتفاقی هستند که گاه به نفع کارل روسمن هستند و گاه به ضرر او. گویی کارل وارد مکانی شده است که از انبوهیِ جمعیت بدون اینکه خود خواسته باشد گاه به جلو رانده میشود و گاه به عقب و چپ و راست. 
اما نکته مهم و جالب داستان این است که کارل روسمن در همه این حوادث و اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی، موجودیت خود را با تمام توان حفظ می‌کند. در واقع پسرک رمان آمریکا پسر نوجوانی است خوش‌بین، امیدوار و باهوش که تمام تلاش خود را برای غلبه بر بدبیاری‌ها به کار می‌برد و هیچگاه دست از تلاش برای نجات خود از مخمصه‌هایی که در آنها گیر می‌افتد برنمی‌دارد. هوش و ذکاوت و در عین حال پاکدلی او از ویژگی‌هایی‌ست که همیشه در بدترین شرایط از او محافظت می‌کند.
در رمان آمریکا، شخصیت اصلی رمان همانند شخصیت رمان قصر سرشار از شور و هیجان و نگاه مثبت و امیدواری است، چیزی که در شخصیت اصلی رمان محاکمه این عناصر بسیار کمتر هستند.

شباهت‌ها و تفاوت‌های آمریکا با دو رمان دیگر قصر و محاکمه
رمان آمریکا در مقایسه با رمان‌های قصر و محاکمه به طور کلی جنبه‌های رئالیستی بیشتری دارد. اما این به معنی خالی بودن این رمان از ویژگی‌های کافکایی نمی‌باشد. در رمان آمریکا ویژگی‌های رمان کافکایی از قبیل نوع بیان او از جزئیات رفتار و حالات افراد، فضاسازی‌ها و نورپردازی‌ها، وجود فضاهای لابیرنتی که فرد در آنها گم می‌شود یا به بن‌بست می‌رسد، عنصر شانس و تصادف که منجر به تغییر مسیرهای اساسی، یا به مقصد نرسیدن‌ها می‌شود، به وضوح از فصل سوم شروع می‌شود. در واقع در این رمان هر جا که خواننده گمان می‌کند در حال خواندن یک رمان رئال است ناگهان با یک ویژگی کافکایی مواجه می‌شود تا به او یادآوری کند که تو قرار نیست یک رمان عادی بخوانی!

توصیف ماشینیسم
کافکا در رمان آمریکا تصویرسازی‌های فوق‌العاده‌ جذابی دارد. یکی از آنها توصیف او از ماشینیسم است. او در چند جا به این پدیده که از مظاهر عصر جدید است می‌پردازد. از جمله در اوایل رمان از زبان آتش‌انداز که از کار تکراری و یکنواخت خود شکایت می‌کند، نمونه‌ای دیگر کار آسانسورچی‌ها در هتل است، ولی بهترین تصویرسازی او از ماشینیسم مربوط به کار به شدت مکانیکی بخش اطلاعات هتل است. با توجه به اینکه کافکا این رمان را در سالهای ۱۹۱۲ نوشته است یعنی سالها پیش از ساخت فیلم عصر جدید چاپلین.

جنبش‌های کارگری
یکی از موضوعات مهمی که کافکا در رمان آمریکا در چند جا به آن اشاره می‌کند موضوع اعتراضات کارگری است. اولین اشاره او به این موضوع در همان ابتدای داستان در شکایت‌ها و اعتراضات آتش‌انداز از وضعیت کارخود و حقوق پایمال شده‌اش و بی توجهی مقامات به اعتراضات او نمودار می گردد. بعدها در چند جای رمان به تظاهرات خیابانی کارگران اشاره می شود.
کافکا و چارلز دیکنز
کافکا در نامه‌های خود نوشته بود که این رمان را به تقلید از رمان‌های چارلز دیکنز نوشته است.
کافکا و آمریکا
کافکا در این رمان توصیفات فوق العاده‌ای از کشور آمریکا می‌کند. این در حالی است که او هیچگاه به آمریکا نرفته بود و آن کشور را از نزدیک ندیده بود و تنها با خواندن چند سفرنامه و اطلاعاتی که از آنها به دست آورده  بود توانست  آن تصویرسازی های بی نظیر را از این کشور به دست دهد. 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پی‌نوشت 1: رمان آمریکا یکی از بهترین و جذاب‌ترین داستان‌های کافکاست. به نظر من آمریکا برای کسانی که هنوز رمان‌های قصر و محاکمه را نخوانده‌اند شروع مناسبی می‌تواند باشد. 
درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه علی اصغر حداد خواندم که ترجمه بسیار عالی و روانی بود. در کل جناب آقای علی‌اصغر حداد بهترین مترجم کارهای کافکا هستند. همچنین مطالب پیوستی که در ابتدا و انتهای رمان چاپ شده است برای شناخت بهتر کافکا و نوشته‌هایش بسیار مفید است.

مشخصات کتاب من: آمریکا، فرانتس کافکا، ترجمه علی اصغر حداد، نشر ماهی، چاپ هفتم سال 1400، 304 صفحه، قطع رقعی.


لینک یادداشت‌های مرتبط



کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم. اسلاونکا دراکولیچ

اگر به آثار فرهنگی و یا طبیعی ثبت شده در سازمان میراث جهانی یونسکو علاقه داشته باشید و تا حدی با شرایط و معیارهای این سازمان آشنایی داشته باشید می‌دانید که اولین معیار از معیارهای ده‌گانه‌ای که منجر به ثبت شدن یک اثر در این فهرست می‌شود این است که آن اثر نشان دهنده یک شاهکار از نبوغ و خلاقیت انسانی باشد. آثار فرهنگی و معماری بسیاری هستند که دارای این معیار بوده و به عنوان میراث جهانیِ کل بشر شناخته شده‌اند، از جمله تخت جمشید، سازه های آبی شوشتر، تاج محل هندوستان و بسیاری دیگر. اما به نظر من باید سازمان دیگری هم تشکیل شود فقط به جهت ثبت آثاری که نشان‌دهنده حماقت و ظلم  بشری باشد. چه اگر مهمترین هدف از شناخته شدنِ آثارِ نبوغِ بشری، عبرت‌آموزی انسان باشد، آثار به جا مانده از حماقت‌های بشری هم از لحاظ عبرت‌آموزی دست کمی از آن گروه اول ندارند و چه بسا می‌توانند در این راستا مفیدتر هم واقع شوند. یکی از این آثار که گواه شاخصی از حماقت‌ها و حتی سنگدلی بشری نسبت به یکدیگر است دیوار برلین است. 

فرض کنید -زبانم لال- در یکی از شهرهای ما مثل تهران یا اصفهان بخشی از وسط آن را جدا کنند و دیواری دورتادور این بخش بکشند و با تمهیدات شدید امنیتی و محافظتی مانع از رفت‌وآمد مردم دو سوی این دیوار شوند. مردم یک سمت دیوار برخوردار از رفاه و امکانات و آزادی‌های اجتماعی باشند و مردم سمت دیگر کاملا برعکس، تحت شدیدترین تدابیر امنیتی، کنترل شدید توسط حکومت، ریاضت‌های اقتصادی و عدم ارتباط با جهان خارج از محدوده خود باشند. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

محتوای کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم مربوط به زمان حکمرانی حکومت‌های کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی می‌باشد، و در این کتاب، به دیوار برلین به عنوان یکی از شاخص‌ترین نشانه‌های سیطره دولت‌های کمونیستی در سالهای پیش از انقلاب‌های ۱۹۸۹، بارها اشاره شده است، به همین دلیل لازم دیدم در این یادداشت خلاصه‌ای از جریاناتی را که منجر به ساخت دیوار برلین و در نهایت انهدام آن شد بیان کنم.

درباره دیوار برلین: اندکی پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، یعنی در سال ۱۹۴۷ چهار کشور اصلی که پیروز این میدان بودند، یعنی شوروی، آمریکا، انگلیس و فرانسه تصمیم به قسمت کردن کشور شکست‌خورده آلمان میان خود شدند. اما این تصمیم، یعنی تکه‌پاره کردن یک کشور به این سادگی‌ها که در بیان می‌آید نبود. در این میان مسئله‌ای وجود داشت که باید حل می‌شد و آن قرار گرفتن شهر پراهمیت برلین در بخش شرقی آلمان یعنی بخش تحت حاکمیت شوروی بود. این بار چهار کشور بر سر اداره این شهر استراتژیک به شورا نشستند. در نهایت تصمیم بر این شد که شهر برلین به صورت چرخشی توسط کمیسیونی تشکیل شده از این چهار کشور اداره شود. اندکی بعد تصمیم بر این شد که قسمت شرقی شهر برلین توسط شوروی و قسمت غربی آن توسط سه دولت دیگر، یعنی آمریکا، انگلیس و فرانسه اداره شود. اما داستان این تقسیمات و تکه‌پاره کردن‌ها به اینجا ختم نشد. یک سال بعد از آن یعنی در سال ۱۹۴۸ سه دولت آمریکا، انگلیس و فرانسه بخش‌های تحت حاکمیت خود را یکپارچه کرده و جمهوری فدرال آلمان را تشکیل دادند که به آلمان غربی معروف شد. سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۹ شوروی هم در بخش‌های تحت حاکمیت خود یک دولت کمونیستی به روی کار آورد به نام جمهوری دموکراتیک آلمان که به آلمان شرقی معروف شد. در این تقسیمات مسلما بخش غربی شهر برلین تحت حاکمیت آلمان غربی و بخش شرقی آن تحت حاکمیت دولت کمونیستی آلمان شرقی قرار داشتند. 

به این ترتیب در عرض دو سال، آلمانِ شکست‌خورده به دو بخش مجزا از هم تبدیل شد: بخش شرقی که تحت حکومتی کمونیستی اداره می‌شد دچار فقر روزافزون، محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی و نارضایتی عمومی بود و در مقابل بخش غربی برخوردار از رفاه و آزادی و پیشرفت. 

در همین سالها مبارزاتی به سردمداری آمریکا علیه حکومتهای کمونیستی در سراسر دنیا شروع شده بود که به جنگ سرد معروف بودند. هدف از این مبارزات جلوگیری از پیشرفت و گسترش کمونیسم در جهان بود. با این اوصاف اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا که زمانی با هم علیه آلمان متحد بودند، حالا به دو قطب کاملا مخالف هم تبدیل شده بودند. بنابراین، وضعیت آشفته آلمانِ دوپاره‌شده که شرق آن توسط حکومتی کمونیستی اداره می‌شود و غرب آن تحت تسلط دولتهای سرمایه‌داری است کاملا قابل پیش‌بینی می‌نمود. 

با بالا گرفتن تنش‌ها بین آلمان شرقی و غربی مرزهای این دو بخش بسته شد ولی برلینی‌ها برای رفت‌وآمد در بخش‌های شرقی و غربی شهر خود هنوز آزاد بودند. 

حدود ۱۲ سال بعد از این جریانات، یعنی در سال ۱۹۶۱، به دستور خروشچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی دیواری به دور بخش غربی شهر برلین کشیده شد که دیوار برلین نام گرفت. دلیل ساخت این دیوار جلوگیری از مهاجرت مردم از آلمان شرقی به آلمان غربی از راه برلین غربی بود. چون اغلب این مهاجران را نیروهای متخصص و کارشناسان و روشنفکران تشکیل می‌دادند و این به معنی از دست دادن نیروی متخصص و کارآمد بود رفته‌رفته آلمان شرقی در معرض فروپاشی اقتصادی قرار گرفت. با ساخته شدن این دیوار ارتباط بین بخش شرق و غرب برلین کاملا قطع شد و برلین غربی به صورت یک شهر محصور در خاک آلمان شرقی در آمد. قرار دادن سیم خاردارهای برقی در بالای دیوار، استقرار برج‌های مراقبت برای کنترل رفت و آمد مردم و مستقر کردن تانکها در بخش‌های معینی از دیوار، قطع کردن خطوط راه‌آهن و مترو در بخش‌هایی از شهر که دیوار ساخته شده بود، قطع کردن ارتباط تلفنی بین دو بخش شهر، از جمله اقدامات و تمهیداتی بود که برای جلوگیری از مهاجرت افراد به دو سوی این دیوار انجام شد. حتی یک سال بعد برای محکم‌کاری بیشتر دیوار دیگری به موازات دیوار اولی از طرف دو دولت آلمان شرقی و غربی ساخته شد. محدوده ۹۱ متری میان این دو دیوارِ موازی به نوار مرگ معروف شد. اما با وجود این تمهیدات (و اقداماتِ دیگری که سالهای بعدتر از آن برای صعب‌العبورتر کردن مرز انجام شد) باز هم افرادی بودند که اقدام به عبور از این مرز که به دیوار آهنین معروف شده بود می‌کردند. 

سرانجام جنگ سردِ بلوک غرب (آمریکا و متحدانش) علیه بلوک شرق (شوروی و متحدانش) پیروز شد و منجر به انقلابهای سال ۱۹۸۹ گردید. انقلابهایی که سه سال به طول انجامید و نتیجه آن سقوط بسیاری از حکومتهای کمونیستی سراسر دنیا از جمله مرکز، شرق و جنوب شرقی اروپا بود. در همین سال، یعنی سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت. دیواری که ۱۵۵ کیلومتر طول و حدود ۴ متر ارتفاع آن بود. هنوز بخش‌هایی از این دیوار که باعث ویرانی بسیاری از خانه‌ها و جدایی بسیاری از انسانها شده بود و در طول عمر ۲۸ ساله خود شاهد جلوه دیگری از ظلم‌ها و جنایت‌های بشر نسبت به یکدیگر بود به جا مانده است. گرچه این دیوار یادآور روزهای تلخ و وحشتناکی است اما من هم با اسلاونکا دراکولیچ نویسنده کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم هم عقیده هستم که: 

مسئله این نیست که من از انهدام دیوار نارحت باشم–خوشحال هم هستم–اما آنچه ناراحتم می‌کند، شیوه انهدام آن است، شتاب آشکار آنان در جراحی و محو این غده، نه تنها از صفحه شهر و روزگار، بلکه از صفحه خاطره مردم... آنچه از آن می‌ترسیدم اتفاق افتاده: گذشته را تبدیل کرده‌اند به تکه‌پاره‌هایی که نه ربطی به هم دارند و نه منطقی دارند، تکه‌پاره‌هایی که در واقع اهمیتی ندارند. اما هر قدر زودتر گذشته را فراموش کنیم، بیشتر باید نگران آینده باشیم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم نوشته خانم اسلاونکا دراکولیچ نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر اهل کرواسی است. 

این کتاب شامل ۲۱ جستار است. این جستارها بیان کننده تجربه‌ زندگی روزمره در کشورهای تحت حکومت دولتهای کمونیستی اروپای شرقی پیش از انقلاب‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۲ می‌باشد. انقلاب‌هایی که منجر به فروپاشی این حکومت‌ها در سراسر دنیا شد. بعضی از جستارهای این کتاب دربرگیرنده خاطرات شخصی نویسنده است که بخش اعظمی از دوران زندگی خود را تحت سلطه حکومتی کمونیستی گذرانده بود و بعضی دیگر نیز شامل گفت‌‌وگو با افرادی‌ست که خود تجربه زندگی در این کشورها را داشته و از آن آسیب دیده‌اند.

نکته جالب و خوشایند در این جستارها برای من این است که خانم اسلاونکا دراکولیچ، فساد حکومتی، فقر و بحران اقتصادی، کمبودها و نبود آزادی‌های سیاسی و اجتماعی روزگار خویش را از خلال موضوعاتی بیان می‌کند که همه ما آنها را اموری پیش‌پاافتاده می‌دانیم، ولی او با توجه کردن به آنها و بها دادن به همین موضوعات عادی و روزمره، نفوذ و تاثیر کمونیسم را حتی در پیش‌پاافتاده‌ترین امور زندگی نشان می‌دهد؛ او همچنین با بیان ساده و شیوای خود تصویری قابل درک از زندگی در کشورهای تحت سلطه حکومت‌های توتالیتر –که تا همین چند دهه پیش پابرجا بودند– به خواننده امروزی می‌دهد. کمااینکه گاهی این اتفاقات و این تصاویر برای خواننده ایرانی در این روزگار، چندان غریب نیست. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی نوشت 1: از میان این ۲۱ جستار چند تا از آنها را بیشتر از بقیه دوست دارم از جمله آرایش و دیگر مسائل حیاتی، یاد اولریکه در این شب زمستانی، تردیدهایی درباره پالتو پوست، انتخابات، بالونی که باد نداشت، و رنگ دیوارهای ما.

پی نوشت ۲: من کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم را به علاقه‌مندانِ ادبیات غیرداستانی، و همچنین کسانی که به موضوعات سیاسی و اجتماعی که به زبان ساده نوشته شده‌اند علاقه‌مند هستند، و همینطور کسانی که به تازگی شروع به خواندن کتاب می‌کنند پیشنهاد می‌کنم. 

درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خانم رویا رضوانی خواندم. بخش‌هایی از کتاب را به انتخاب خودم برای آشنا شدن با قلم نویسنده و همچنین ترجمه روان و شیوای رویا رضوانی در اینجا بیان می‌کنم:

  • بعدتر، دیگر به سنی رسیده بودم که رای نمیدادم، حتی تظاهر به رای دادن نمی‌کردم، از این کار دست شسته بودم چون جز آداب و مراسمش، هیچ چیز دیگرش با عقل جور درنمی‌آمد. اما هر بار که در انتخابات رای نمی‌دادم، از خودم می‌پرسیدم، آیا آنها خبر دارند؟ آیا راه و وسیله‌ای دارند که قضیه را کشف کنند؟
  • آنها اجبارا باید به کمونیست‌ها رای میدادند، انگار که کمونیست‌ها به رای کسی هم نیاز داشتند! و چه چیزی از آن وقت تا به حال تقییر کرده است؟ آیا این حیله جدیدی است، که حتی بیش از پیش، لباسشان و خودشان را خواهد فرسود؟ مرد مسن‌تری همینطور که  از کنارشان رد می‌شود دستی تکان می‌دهد و می‌گوید"من که صبح رایم رو دادم،" انگار کاری بوده مثل هر کار دیگر که باید انجام می‌داده، همین. 


مشخصات کتاب من: کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، اسلاونکا دراکولیچ، ترجمه رویا رضوانی، نشر گمان، مجموعه تجربه و هنر زندگی، چاپ سیزدهم سال 1398، 252 صفحه، قطع پالتویی



خرمگس. اتل لیلیان وینیچ

خرمگس رمانی به قلم خانم اتل لیلیان وُینیچ نویسنده ایرلندی  قرن 19 و 20 میلادی هست. این رمان که معروفترین اثر خانم وُینیچ هست، پس‌زمینه سیاسی داره ولی درون‌مایه اصلی اون به چالش کشیدن کلیسا و بزرگان اون، و تقابل مذهب، قدرت و سیاست، با عواطف عمیق انسانه.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کلیت داستان

داستان رمان خرمگس که در کشور ایتالیا و در زمان مبارزات استقلال‌طلبانه‌ای که در سال 1831 در این کشور در جریان بود میگذره، ماجرای زندگی یک پسر جوان به اسم آرتوره که پدرش رو سالها پیش از دست داده و بعد از فوت مادرش هم در خانه پدری که برادر بزرگتر با همسرش در اونجا زندگی می‌کنن روی خوشی نمی‌بینه. آرتور در دانشگاه رشته فلسفه میخونه و ساعتهای آزادش رو در کلیسا و در کنار یک کشیش پیر به نام پدر مونتانلی میگذرونه و از تعلیمات مذهبی اون استفاده می کنه. از طرفی هم اون به یک گروه سیاسی به اسم ایتالیای جوان -که یکی از بزرگترین تشکیلات سیاسی در اون دوره بوده و هدفش آزادی ایتالیا از سلطه کشورهای بیگانه و برپایی حکومت جمهوری در این کشور بود- می‌پیونده. پدر مونتانلی که علاقه بی‌اندازه‌ای به آرتور داره مخالف فعالیت‌های سیاسی اونه و تلاش می‌کنه اونو از شرکت تو گروه‌های سیاسی منصرف کنه ولی موفق نمی‌شه. بعد از مدتی در طی فعالیت‌های سیاسی گروه، آرتور دستگیر و زندانی می‌شه. آرتور از طرف مقامات زندان به اتهاماتی از قبیل لو دادن دوستان و همگروهی‌هاش متهم می‌شه و این خبر که تو روزنامه‌ها هم چاپ شده بود،  به گوش بقیه اعضای گروه می‌رسه. اون بعد از تحمل ماه‌ها سلول انفرادی تو بدترین وضعیت ممکن، و تحمل انواع شکنجه‌های روحی و روانی از زندان آزاد می‌شه ولی به خاطر اتهاماتی که بهش زده بودن –مبنی بر لو دادن اعضای تشکیلات– از طرف دوستانش از جمله دختر مورد علاقه‌اش، جما که تو گروه سیاسی با همدیگه فعالیت می‌کردن طرد می‌شه. این اتفاقا و همچنین برملا شدن بعضی از اسرار زندگی خودش و اطرافیانش آرتور رو از لحاظ روانی به شدت به هم میریزه تا حدی که وادار میشه تصمیمات خطرناکی درباره زندگی خودش بگیره و ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: رمان خرمگس رمان نسبتا خوبی بود، خصوصا بخش‌هایی که آرتور و پدر مونتانلی با هم مواجه میشن، و صحنه‌های پایانی رمان که تلاطمات روحی پدر مونتانلی رو به خوبی به تصویر کشیده و خواننده رو حسابی تحت تاثیر قرار میده. در کل اگر بخوام به این رمان امتیاز بدم، نمره ۲،۷۵ از 5 رو می‌دم.

درباره ترجمه: رمان خرمگس بارها و بارها در سالهای مختلف و با ترجمه‌های مختلف در ایران چاپ شده، از جمله آقایان خسرو همایون‌پور از انتشارات امیرکبیر، حمید کمازان از انتشارات عارف، داریوش شاهین و خانم سوسن اردکانی از انتشارات نگارستان کتاب، مصطفی جمشیدی از انتشارات امیرکبیر و حمیدرضا بلوچ از انتشارات مجید. من این رمان رو با ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ خوندم که به نظرم ترجمه خوبی بود. اما چون بقیه ترجمه‌ها رو نخوندم نمی‌تونم مقایسه‌ای بین ترجمه‌های مختلف این رمان داشته باشم. 

شما هم می تونید در اینجا پاراگراف‌هایی از این رمان رو برای آشنایی با قلم نویسنده و ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ بخونید:

اصل بد و غلط این است که هر کسی بتواند در عین حال که‌ قدرت به بند کشاندن و یا اعطای آزادی را داشته باشد، بر دیگری حکومت کند. در اصل وجود چنین رابطه‌ای میان یک فرد و هم‌نوعانش غلط است. 

- به نظر شما موقعی که قیام آغاز شود، چه حادثه‌ای به وقوع خواهد پیوست؟ فکر می‌کنید در آن موقع ملت به قتل و غارت و تجاوز نخواهد پرداخت؟ جنگ، سرشار از خشونت و قتل و کشتار است. 

- بله، ولی انقلاب و شورش چیز دیگری است. این واقعه در زندگی مردم مقطعی و موقت است و بهایی است که باید برای تحول و انقلاب بپردازیم. بی‌تردید رویدادهای هولناکی به وقوع خواهد پیوست؛ ولی رویدادی مقطعی و در زمانی محدود است. بدترین چیزی که در این خنجر زدن‌های نامنظم وجود دارد، این است که به صورت یک عادت درمی‌آید. مردم آن را به عنوان یک حادثه روزمره می‌بینند و قتل و کشتار، به عنوان عملی عادی تلقی می‌شود و قبح و زشتی آن از بین می‌رود. 


مشخصات کتاب من: خرمگس، اتل لیلیان وُینیچ، ترجمه حمیدرضا بلوچ. انتشارات مجید (نشر به‌سخن)، چاپ سال 1393، (نسخه الکترونیک)


یادداشتهای یک دیوانه. نیکلای گوگول

یادداشت‌های یک دیوانه مجموعه داستان کوتاهی ست به قلم نیکلای گوگول نویسنده قرن ۱۹ روسی. این کتاب که با ترجمه خشایار دیهیمی و در نشر نی چاپ شده است شامل هشت داستان کوتاه به نام‌های یادداشت‌های یک دیوانه، کالسکه، بلوار نیفسکی، ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ، دماغ، مالکین قدیمی، ایوان فئودوروویچ اشپونکا و خاله‌اش، و  شنل –شاهکار معروف گوگول–  می‌باشد.

سادگی بیان و طنز هوشمندانه از مهم‌ترین ویژگی‌های قلم گوگول است. در خط‌به‌خط نوشته‌های او بازتاب روح انسانی و شریف او را می‌توان دید. در آثار گوگول درک عمیق او از زندگی  مردم طبقه تهیدست در جامعه طبقه‌بندی شده روسیه قرن ۱۹، مخالفت او با ریا و دورنگی و خودنمایی و جلوه‌فروشی طبقه اشراف و ستایش او از زندگی ساده و بی‌آلایش مردم روستایی نمایان است.

با خواندن این کتاب درمی‌یابیم که چرا بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی، گوگول را پدر نثر روسی و یا پدر قصه کوتاه می‌نامند. و همچنین متوجه تاثیر او بر دیگر نویسندگان روسیه، مثل چخوف و داستایفسکی خواهیم شد. به نظر من حتی محمدعلی جمالزاده داستان‌نویس ایرانی هم تاثیر زیادی از نیکلای گوگول گرفته است. 

برای آشنا شدن با نثر گوگول در اینجا می‌توانید بخشی از آغاز داستان بلوار نیفسکی را بخوانید:

هیچ چیز نمی‌تواند جالب‌تر ازبلوار نیفسکی باشد، حداقل در  سن‌پترزبورگ که اینطور است. در واقع این بلوار همه چیز و همه چیز است. درخشش‌اش خیره‌کننده است -نگین پایتخت ماست. مطمئنم که هیچیک از کارمندان پریده‌رنگ شهر ما حاضر نخواهند بود بلوار نیفسکی را با تمام ثروت‌های جهان عوض کنند. منظورم فقط کارمندان جوان بیست‌وپنج ساله نیست که سبیل‌های قیطانی و کت‌های خوش‌دوخت دارند، بلکه سخنم شامل آقایان محترم سالخورده‌ای نیز می‌شود که موهای سفید از چانه‌شان آویزان است و کله‌شان مثل یک بشقاب نقره‌ای برق می‌زند. -اینان نیز احساساتی پرجذبه و هیجان‌انگیز نسبت به بلوار نیفسکی دارند. و چه بگویم در مورد خانم‌ها! -خانم‌ها حتی از این هم بیشتر شیفته بلوار نیفسکی هستند. می‌بخشید اما اصلا کیست که شیفته‌اش نباشد؟ همین که قدم به بلوار نیفسکی می‌گذارید، در گردشگاه بی‌انتهایش خودتان را از یاد می‌برید. ممکن است گرفتاری عاجلی داشته باشید که باید به فکرش باشید، اما به محض اینکه وارد نیفسکی شدید همه دلمشغولی‌ها از خاطرتان می‌رود. اینجا تنها مکانی است که شما می‌توانید افرادی را بیابید که بی‌هیچ دلیلی این‌سو و آن‌سو می‌روند و هیچ انگیزه مادی و تجاری که تمام سن‌پترزبورگ بدان آلوده است، ندارد...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: مجموعه داستان‌ کوتاه یادداشت‌های یک دیوانه گزینه مناسبی برای آشنا شدن با قلم گوگول و شروع خوبی برای خواندن آثار حجیم‌تر این نویسنده از جمله نفوس مرده و حتی شروع خوبی برای خواندن ادبیات روسیه می‌باشد.

درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خوب و روان خشایار دیهیمی خوانده‌ام.


مشخصات کتاب من: یادداشت‌های یک دیوانه و هفت قصه دیگر، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی، چاپ بیست و یکم، سال ۱۳۹۹.



لینک‌ یادداشت‌های مرتبط

دایی وانیا. آنتوان چخوف

اندوه. آنتوان چخوف