راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم. اسلاونکا دراکولیچ

اگر به آثار فرهنگی و یا طبیعی ثبت شده در سازمان میراث جهانی یونسکو علاقه داشته باشید و تا حدی با شرایط و معیارهای این سازمان آشنایی داشته باشید می‌دانید که اولین معیار از معیارهای ده‌گانه‌ای که منجر به ثبت شدن یک اثر در این فهرست می‌شود این است که آن اثر نشان دهنده یک شاهکار از نبوغ و خلاقیت انسانی باشد. آثار فرهنگی و معماری بسیاری هستند که دارای این معیار بوده و به عنوان میراث جهانیِ کل بشر شناخته شده‌اند، از جمله تخت جمشید، سازه های آبی شوشتر، تاج محل هندوستان و بسیاری دیگر. اما به نظر من باید سازمان دیگری هم تشکیل شود فقط به جهت ثبت آثاری که نشان‌دهنده حماقت و ظلم  بشری باشد. چه اگر مهمترین هدف از شناخته شدنِ آثارِ نبوغِ بشری، عبرت‌آموزی انسان باشد، آثار به جا مانده از حماقت‌های بشری هم از لحاظ عبرت‌آموزی دست کمی از آن گروه اول ندارند و چه بسا می‌توانند در این راستا مفیدتر هم واقع شوند. یکی از این آثار که گواه شاخصی از حماقت‌ها و حتی سنگدلی بشری نسبت به یکدیگر است دیوار برلین است. 

فرض کنید -زبانم لال- در یکی از شهرهای ما مثل تهران یا اصفهان بخشی از وسط آن را جدا کنند و دیواری دورتادور این بخش بکشند و با تمهیدات شدید امنیتی و محافظتی مانع از رفت‌وآمد مردم دو سوی این دیوار شوند. مردم یک سمت دیوار برخوردار از رفاه و امکانات و آزادی‌های اجتماعی باشند و مردم سمت دیگر کاملا برعکس، تحت شدیدترین تدابیر امنیتی، کنترل شدید توسط حکومت، ریاضت‌های اقتصادی و عدم ارتباط با جهان خارج از محدوده خود باشند. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

محتوای کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم مربوط به زمان حکمرانی حکومت‌های کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی می‌باشد، و در این کتاب، به دیوار برلین به عنوان یکی از شاخص‌ترین نشانه‌های سیطره دولت‌های کمونیستی در سالهای پیش از انقلاب‌های ۱۹۸۹، بارها اشاره شده است، به همین دلیل لازم دیدم در این یادداشت خلاصه‌ای از جریاناتی را که منجر به ساخت دیوار برلین و در نهایت انهدام آن شد بیان کنم.

درباره دیوار برلین: اندکی پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، یعنی در سال ۱۹۴۷ چهار کشور اصلی که پیروز این میدان بودند، یعنی شوروی، آمریکا، انگلیس و فرانسه تصمیم به قسمت کردن کشور شکست‌خورده آلمان میان خود شدند. اما این تصمیم، یعنی تکه‌پاره کردن یک کشور به این سادگی‌ها که در بیان می‌آید نبود. در این میان مسئله‌ای وجود داشت که باید حل می‌شد و آن قرار گرفتن شهر پراهمیت برلین در بخش شرقی آلمان یعنی بخش تحت حاکمیت شوروی بود. این بار چهار کشور بر سر اداره این شهر استراتژیک به شورا نشستند. در نهایت تصمیم بر این شد که شهر برلین به صورت چرخشی توسط کمیسیونی تشکیل شده از این چهار کشور اداره شود. اندکی بعد تصمیم بر این شد که قسمت شرقی شهر برلین توسط شوروی و قسمت غربی آن توسط سه دولت دیگر، یعنی آمریکا، انگلیس و فرانسه اداره شود. اما داستان این تقسیمات و تکه‌پاره کردن‌ها به اینجا ختم نشد. یک سال بعد از آن یعنی در سال ۱۹۴۸ سه دولت آمریکا، انگلیس و فرانسه بخش‌های تحت حاکمیت خود را یکپارچه کرده و جمهوری فدرال آلمان را تشکیل دادند که به آلمان غربی معروف شد. سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۹ شوروی هم در بخش‌های تحت حاکمیت خود یک دولت کمونیستی به روی کار آورد به نام جمهوری دموکراتیک آلمان که به آلمان شرقی معروف شد. در این تقسیمات مسلما بخش غربی شهر برلین تحت حاکمیت آلمان غربی و بخش شرقی آن تحت حاکمیت دولت کمونیستی آلمان شرقی قرار داشتند. 

به این ترتیب در عرض دو سال، آلمانِ شکست‌خورده به دو بخش مجزا از هم تبدیل شد: بخش شرقی که تحت حکومتی کمونیستی اداره می‌شد دچار فقر روزافزون، محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی و نارضایتی عمومی بود و در مقابل بخش غربی برخوردار از رفاه و آزادی و پیشرفت. 

در همین سالها مبارزاتی به سردمداری آمریکا علیه حکومتهای کمونیستی در سراسر دنیا شروع شده بود که به جنگ سرد معروف بودند. هدف از این مبارزات جلوگیری از پیشرفت و گسترش کمونیسم در جهان بود. با این اوصاف اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا که زمانی با هم علیه آلمان متحد بودند، حالا به دو قطب کاملا مخالف هم تبدیل شده بودند. بنابراین، وضعیت آشفته آلمانِ دوپاره‌شده که شرق آن توسط حکومتی کمونیستی اداره می‌شود و غرب آن تحت تسلط دولتهای سرمایه‌داری است کاملا قابل پیش‌بینی می‌نمود. 

با بالا گرفتن تنش‌ها بین آلمان شرقی و غربی مرزهای این دو بخش بسته شد ولی برلینی‌ها برای رفت‌وآمد در بخش‌های شرقی و غربی شهر خود هنوز آزاد بودند. 

حدود ۱۲ سال بعد از این جریانات، یعنی در سال ۱۹۶۱، به دستور خروشچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی دیواری به دور بخش غربی شهر برلین کشیده شد که دیوار برلین نام گرفت. دلیل ساخت این دیوار جلوگیری از مهاجرت مردم از آلمان شرقی به آلمان غربی از راه برلین غربی بود. چون اغلب این مهاجران را نیروهای متخصص و کارشناسان و روشنفکران تشکیل می‌دادند و این به معنی از دست دادن نیروی متخصص و کارآمد بود رفته‌رفته آلمان شرقی در معرض فروپاشی اقتصادی قرار گرفت. با ساخته شدن این دیوار ارتباط بین بخش شرق و غرب برلین کاملا قطع شد و برلین غربی به صورت یک شهر محصور در خاک آلمان شرقی در آمد. قرار دادن سیم خاردارهای برقی در بالای دیوار، استقرار برج‌های مراقبت برای کنترل رفت و آمد مردم و مستقر کردن تانکها در بخش‌های معینی از دیوار، قطع کردن خطوط راه‌آهن و مترو در بخش‌هایی از شهر که دیوار ساخته شده بود، قطع کردن ارتباط تلفنی بین دو بخش شهر، از جمله اقدامات و تمهیداتی بود که برای جلوگیری از مهاجرت افراد به دو سوی این دیوار انجام شد. حتی یک سال بعد برای محکم‌کاری بیشتر دیوار دیگری به موازات دیوار اولی از طرف دو دولت آلمان شرقی و غربی ساخته شد. محدوده ۹۱ متری میان این دو دیوارِ موازی به نوار مرگ معروف شد. اما با وجود این تمهیدات (و اقداماتِ دیگری که سالهای بعدتر از آن برای صعب‌العبورتر کردن مرز انجام شد) باز هم افرادی بودند که اقدام به عبور از این مرز که به دیوار آهنین معروف شده بود می‌کردند. 

سرانجام جنگ سردِ بلوک غرب (آمریکا و متحدانش) علیه بلوک شرق (شوروی و متحدانش) پیروز شد و منجر به انقلابهای سال ۱۹۸۹ گردید. انقلابهایی که سه سال به طول انجامید و نتیجه آن سقوط بسیاری از حکومتهای کمونیستی سراسر دنیا از جمله مرکز، شرق و جنوب شرقی اروپا بود. در همین سال، یعنی سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت. دیواری که ۱۵۵ کیلومتر طول و حدود ۴ متر ارتفاع آن بود. هنوز بخش‌هایی از این دیوار که باعث ویرانی بسیاری از خانه‌ها و جدایی بسیاری از انسانها شده بود و در طول عمر ۲۸ ساله خود شاهد جلوه دیگری از ظلم‌ها و جنایت‌های بشر نسبت به یکدیگر بود به جا مانده است. گرچه این دیوار یادآور روزهای تلخ و وحشتناکی است اما من هم با اسلاونکا دراکولیچ نویسنده کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم هم عقیده هستم که: 

مسئله این نیست که من از انهدام دیوار نارحت باشم–خوشحال هم هستم–اما آنچه ناراحتم می‌کند، شیوه انهدام آن است، شتاب آشکار آنان در جراحی و محو این غده، نه تنها از صفحه شهر و روزگار، بلکه از صفحه خاطره مردم... آنچه از آن می‌ترسیدم اتفاق افتاده: گذشته را تبدیل کرده‌اند به تکه‌پاره‌هایی که نه ربطی به هم دارند و نه منطقی دارند، تکه‌پاره‌هایی که در واقع اهمیتی ندارند. اما هر قدر زودتر گذشته را فراموش کنیم، بیشتر باید نگران آینده باشیم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم نوشته خانم اسلاونکا دراکولیچ نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر اهل کرواسی است. 

این کتاب شامل ۲۱ جستار است. این جستارها بیان کننده تجربه‌ زندگی روزمره در کشورهای تحت حکومت دولتهای کمونیستی اروپای شرقی پیش از انقلاب‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۲ می‌باشد. انقلاب‌هایی که منجر به فروپاشی این حکومت‌ها در سراسر دنیا شد. بعضی از جستارهای این کتاب دربرگیرنده خاطرات شخصی نویسنده است که بخش اعظمی از دوران زندگی خود را تحت سلطه حکومتی کمونیستی گذرانده بود و بعضی دیگر نیز شامل گفت‌‌وگو با افرادی‌ست که خود تجربه زندگی در این کشورها را داشته و از آن آسیب دیده‌اند.

نکته جالب و خوشایند در این جستارها برای من این است که خانم اسلاونکا دراکولیچ، فساد حکومتی، فقر و بحران اقتصادی، کمبودها و نبود آزادی‌های سیاسی و اجتماعی روزگار خویش را از خلال موضوعاتی بیان می‌کند که همه ما آنها را اموری پیش‌پاافتاده می‌دانیم، ولی او با توجه کردن به آنها و بها دادن به همین موضوعات عادی و روزمره، نفوذ و تاثیر کمونیسم را حتی در پیش‌پاافتاده‌ترین امور زندگی نشان می‌دهد؛ او همچنین با بیان ساده و شیوای خود تصویری قابل درک از زندگی در کشورهای تحت سلطه حکومت‌های توتالیتر –که تا همین چند دهه پیش پابرجا بودند– به خواننده امروزی می‌دهد. کمااینکه گاهی این اتفاقات و این تصاویر برای خواننده ایرانی در این روزگار، چندان غریب نیست. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی نوشت 1: از میان این ۲۱ جستار چند تا از آنها را بیشتر از بقیه دوست دارم از جمله آرایش و دیگر مسائل حیاتی، یاد اولریکه در این شب زمستانی، تردیدهایی درباره پالتو پوست، انتخابات، بالونی که باد نداشت، و رنگ دیوارهای ما.

پی نوشت ۲: من کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم را به علاقه‌مندانِ ادبیات غیرداستانی، و همچنین کسانی که به موضوعات سیاسی و اجتماعی که به زبان ساده نوشته شده‌اند علاقه‌مند هستند، و همینطور کسانی که به تازگی شروع به خواندن کتاب می‌کنند پیشنهاد می‌کنم. 

درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خانم رویا رضوانی خواندم. بخش‌هایی از کتاب را به انتخاب خودم برای آشنا شدن با قلم نویسنده و همچنین ترجمه روان و شیوای رویا رضوانی در اینجا بیان می‌کنم:

  • بعدتر، دیگر به سنی رسیده بودم که رای نمیدادم، حتی تظاهر به رای دادن نمی‌کردم، از این کار دست شسته بودم چون جز آداب و مراسمش، هیچ چیز دیگرش با عقل جور درنمی‌آمد. اما هر بار که در انتخابات رای نمی‌دادم، از خودم می‌پرسیدم، آیا آنها خبر دارند؟ آیا راه و وسیله‌ای دارند که قضیه را کشف کنند؟
  • آنها اجبارا باید به کمونیست‌ها رای میدادند، انگار که کمونیست‌ها به رای کسی هم نیاز داشتند! و چه چیزی از آن وقت تا به حال تقییر کرده است؟ آیا این حیله جدیدی است، که حتی بیش از پیش، لباسشان و خودشان را خواهد فرسود؟ مرد مسن‌تری همینطور که  از کنارشان رد می‌شود دستی تکان می‌دهد و می‌گوید"من که صبح رایم رو دادم،" انگار کاری بوده مثل هر کار دیگر که باید انجام می‌داده، همین. 


مشخصات کتاب من: کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، اسلاونکا دراکولیچ، ترجمه رویا رضوانی، نشر گمان، مجموعه تجربه و هنر زندگی، چاپ سیزدهم سال 1398، 252 صفحه، قطع پالتویی



خرمگس. اتل لیلیان وینیچ

خرمگس رمانی به قلم خانم اتل لیلیان وُینیچ نویسنده ایرلندی  قرن 19 و 20 میلادی هست. این رمان که معروفترین اثر خانم وُینیچ هست، پس‌زمینه سیاسی داره ولی درون‌مایه اصلی اون به چالش کشیدن کلیسا و بزرگان اون، و تقابل مذهب، قدرت و سیاست، با عواطف عمیق انسانه.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کلیت داستان

داستان رمان خرمگس که در کشور ایتالیا و در زمان مبارزات استقلال‌طلبانه‌ای که در سال 1831 در این کشور در جریان بود میگذره، ماجرای زندگی یک پسر جوان به اسم آرتوره که پدرش رو سالها پیش از دست داده و بعد از فوت مادرش هم در خانه پدری که برادر بزرگتر با همسرش در اونجا زندگی می‌کنن روی خوشی نمی‌بینه. آرتور در دانشگاه رشته فلسفه میخونه و ساعتهای آزادش رو در کلیسا و در کنار یک کشیش پیر به نام پدر مونتانلی میگذرونه و از تعلیمات مذهبی اون استفاده می کنه. از طرفی هم اون به یک گروه سیاسی به اسم ایتالیای جوان -که یکی از بزرگترین تشکیلات سیاسی در اون دوره بوده و هدفش آزادی ایتالیا از سلطه کشورهای بیگانه و برپایی حکومت جمهوری در این کشور بود- می‌پیونده. پدر مونتانلی که علاقه بی‌اندازه‌ای به آرتور داره مخالف فعالیت‌های سیاسی اونه و تلاش می‌کنه اونو از شرکت تو گروه‌های سیاسی منصرف کنه ولی موفق نمی‌شه. بعد از مدتی در طی فعالیت‌های سیاسی گروه، آرتور دستگیر و زندانی می‌شه. آرتور از طرف مقامات زندان به اتهاماتی از قبیل لو دادن دوستان و همگروهی‌هاش متهم می‌شه و این خبر که تو روزنامه‌ها هم چاپ شده بود،  به گوش بقیه اعضای گروه می‌رسه. اون بعد از تحمل ماه‌ها سلول انفرادی تو بدترین وضعیت ممکن، و تحمل انواع شکنجه‌های روحی و روانی از زندان آزاد می‌شه ولی به خاطر اتهاماتی که بهش زده بودن –مبنی بر لو دادن اعضای تشکیلات– از طرف دوستانش از جمله دختر مورد علاقه‌اش، جما که تو گروه سیاسی با همدیگه فعالیت می‌کردن طرد می‌شه. این اتفاقا و همچنین برملا شدن بعضی از اسرار زندگی خودش و اطرافیانش آرتور رو از لحاظ روانی به شدت به هم میریزه تا حدی که وادار میشه تصمیمات خطرناکی درباره زندگی خودش بگیره و ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: رمان خرمگس رمان نسبتا خوبی بود، خصوصا بخش‌هایی که آرتور و پدر مونتانلی با هم مواجه میشن، و صحنه‌های پایانی رمان که تلاطمات روحی پدر مونتانلی رو به خوبی به تصویر کشیده و خواننده رو حسابی تحت تاثیر قرار میده. در کل اگر بخوام به این رمان امتیاز بدم، نمره ۲،۷۵ از 5 رو می‌دم.

درباره ترجمه: رمان خرمگس بارها و بارها در سالهای مختلف و با ترجمه‌های مختلف در ایران چاپ شده، از جمله آقایان خسرو همایون‌پور از انتشارات امیرکبیر، حمید کمازان از انتشارات عارف، داریوش شاهین و خانم سوسن اردکانی از انتشارات نگارستان کتاب، مصطفی جمشیدی از انتشارات امیرکبیر و حمیدرضا بلوچ از انتشارات مجید. من این رمان رو با ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ خوندم که به نظرم ترجمه خوبی بود. اما چون بقیه ترجمه‌ها رو نخوندم نمی‌تونم مقایسه‌ای بین ترجمه‌های مختلف این رمان داشته باشم. 

شما هم می تونید در اینجا پاراگراف‌هایی از این رمان رو برای آشنایی با قلم نویسنده و ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ بخونید:

اصل بد و غلط این است که هر کسی بتواند در عین حال که‌ قدرت به بند کشاندن و یا اعطای آزادی را داشته باشد، بر دیگری حکومت کند. در اصل وجود چنین رابطه‌ای میان یک فرد و هم‌نوعانش غلط است. 

- به نظر شما موقعی که قیام آغاز شود، چه حادثه‌ای به وقوع خواهد پیوست؟ فکر می‌کنید در آن موقع ملت به قتل و غارت و تجاوز نخواهد پرداخت؟ جنگ، سرشار از خشونت و قتل و کشتار است. 

- بله، ولی انقلاب و شورش چیز دیگری است. این واقعه در زندگی مردم مقطعی و موقت است و بهایی است که باید برای تحول و انقلاب بپردازیم. بی‌تردید رویدادهای هولناکی به وقوع خواهد پیوست؛ ولی رویدادی مقطعی و در زمانی محدود است. بدترین چیزی که در این خنجر زدن‌های نامنظم وجود دارد، این است که به صورت یک عادت درمی‌آید. مردم آن را به عنوان یک حادثه روزمره می‌بینند و قتل و کشتار، به عنوان عملی عادی تلقی می‌شود و قبح و زشتی آن از بین می‌رود. 


مشخصات کتاب من: خرمگس، اتل لیلیان وُینیچ، ترجمه حمیدرضا بلوچ. انتشارات مجید (نشر به‌سخن)، چاپ سال 1393، (نسخه الکترونیک)