1
در سال ۱۹۳۷ که آمریکا همچنان درگیر بحرانهای پیشآمده بعد از جنگ جهانی اول بود، جان اشتاینبک نویسنده آمریکایی، شاهکار بیبدیل خود، موشها و آدمها را منتشر کرد. او عنوان این اثر خود را از شعری از رابرت بِرْنْز (شاعر قرن ۱۸ اسکاتلندی) به نام To a mouse اقتباس کرده بود. رابرت بِرْنْز هنگامی که لانه موشی را به طور تصادفی با گاوآهن خود ویران کرد این شعر را خطاب به آن موش سرود. او در این شعر برای مصیبت آن موش ابراز تاسف میکند. بیخانمانی و گرسنگی موشها شاعر را بر آن میدارد تا با همه آسیبدیدگان احساس همدردی کند؛ و همچنین برای غیرقابل پیشبینی بودن و دردناک بودن زندگی انسان و همه موجودات. در بخشی از این شعر، شاعر خطاب به آن موش میگوید:
حتی دقیقترین نقشههایی که توسط حیوانات یا انسانها ایجاد شدهاند اغلب اشتباه میشوند.
_________________________
آمریکا یکی از سه داستان بلند کافکا میباشد؛ در کنار دو رمان دیگر او یعنی محاکمه و قصر. کافکا در یادداشتهای روزانهاش این رمان را مفقودالاثر مینامید و در ابتدا فصل اول آن را به صورت یک داستان کوتاه مستقل به نام آتشانداز منتشر کرد. سالها بعد ماکس برود (دوست صمیمی کافکا) پس از مرگ او این رمان را به صورت کاملتری منتشر کرد و نام آمریکا را بر آن گذاشت؛ چرا که به گفته او، کافکا در گفتوگوهایش آن را رمان آمریکایی خود مینامید.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کلیت داستان
رمان آمریکا شرح ماجراهای پسرک نوجوانی به نام کارل روسمن است که در پراگ زندگی میکند ولی پدر و مادرش به دلیل خطایی که سهوا از او سر زده است، و برای جلوگیری از پیامدهای بیشتر آن، او را با یک کشتی راهی کشور آمریکا میکنند.
کارل بعد از رسیدن به آمریکا، هنگام پیاده شدن از کشتی متوجه میشود که چتر خود را داخل کشتی جا گذاشته است؛ از این رو چمدان خود را به یکی از مسافران میسپارد و خودش برای براداشتن چتر به داخل کشتی برمیگردد؛ اما به دلیل تودرتو بودن راهروهای کشتی و آشنا نبودن او با فضاهای داخل کشتی به جای پیدا کردن اتاق خود به اشتباه وارد اتاق دیگری میشود که مردی ناآشنا در آن ساکن است.
پس از صحبتهایی که بین کارل و آن مرد درمیگیرد، پسرک متوجه میشود که آن مرد کارگر آتشانداز کشتی است. آتشانداز از وضعیت خود در کشتی دل پری دارد؛ او که حالا گوش شنوایی برای درد دل پیدا کرده است، سفره دل خود را پیش کارل باز میکند: آتشانداز از کار زیاد و تکراری که هیچ خلاقیت و ابتکاری در آن نیست و هیچ پاداش و تشویقی در پی ندارد از یک طرف، و از دشمنی و آزار و اذیتهای سرکارگر کشتی از طرف دیگر شکایت دارد.
کارل متوجه میشود آتشانداز به عنوان یک کارگر زحمتکش موقعیت متزلزلی در آن کشتی دارد و به فکر کمک به او میافتد. کارل به او پیشنهاد میکند که پیش مقامات بالای کشتی رفته و خواستهها و شکایات خود را برای آنها بیان کند. آتشانداز قبول میکند و کارل نیز برای دفاع از آتشانداز به همراه او وارد دفتر کشتی میشود.
در دفتر کشتی که ناخدا و چند صاحبمنصب دیگر حضور دارند، آتشانداز شکایات خود را بیان میکند اما صاحبمنصبان گویا اهمیتی به حرفهای او نمیدهند؛ خصوصا اینکه آتشانداز به دلیل غلیان احساسات و هیجان زیادی که هنگام صحبت کردن دارد نمیتواند حرف دل خود را آنگونه که میخواهد بیان کند؛ و همین امر آنها را بیش از پیش از گوش دادن به حرفهای آتشانداز روگردان میکند.
آتشانداز اگر شانس اندکی هم در جلب توجه مقامات کشتی به حرفها و شکایات خود داشت، با آمدن سرکارگر کشتی به دفتر و صحبتهای او علیه آتشانداز همان شانس اندک را هم از دست داد.
در این میان اتفاق غیرمنتظرهای رخ میدهد که علاوهبر اینکه منجر به پس رانده شدن و نادیده گرفتن بیش از پیش آتشانداز از طرف مقامات کشتی میشود، بلکه مسیر زندگی کارل و مسیر داستان را به کلی عوض میکند.
آن اتفاق غیر منتظره از این قرار بود که یکی از مقاماتی که داخل دفتر بود حدس میزند که کارل روسمن خواهرزاده اوست؛ او پس از کمی پرسوجو از کارل، از این موضوع کاملا مطمئن میشود. مرد بلندپایه که از پیدا کردن خواهرزاده خود بسیار خوشحال است تصمیم میگیرد که کارل را همراه خود به منزلش ببرد. کارل با دلی غمزده و چشمانی اشکبار به خاطر شکست آتشاندار در حقخواهی خود، به همراه دایی تازهیافتهاش به سوی دنیای تازه و سرنوشت تازه خود روان میشود.
کارلِ نوجوان که هنگام شروع سفر فقط یک چمدان و یک چتر همراه خود داشت حالا موقعیتی استثنایی برایش پیش آمده بود: یک خویشاوند بسیار ثروتمند و پرنفوذ که او را درکشوری بزرگ به نام آمریکا تحت حمایت خود قرار میداد.
کارل در کنار دایی خود از مواهب این زندگی نوظهور برخوردار بود: زندگی در بهترین برجهای آمریکا، انواع کلاسهای آموزشی و تفریحی، یادگیری پیانو، اسبسواری، آشنایان جدید و رفتوآمد با افراد پرنفوذ و ثروتمند.
باری... زندگی در رفاه و آسایش کامل برای او مهیا بود تا اینکه یک روز در اثر یک اتفاق که منجر به از بین رفتن اعتماد دایی کارل نسبت به او میشود، کارل حمایتهای داییاش را به طور کامل از دست میدهد؛ و از آن اتفاق به بعد بار دیگر زندگی کارل دستخوش تغییرات بزرگی میشود و کشور بزرگ آمریکا –کشور رویاها و فرصتها– جلوههای جدیدی از خود را برای کارل نوجوان نمایان میکند.