راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

اندوه. آنتوان چخوف

شبانه مرد گاری‌چی 

به خانه می‌کشد خود را

اگر که مادیان خسته

اگر طناب هم پاره

درون مرد همواره

کشیده می‌شود باری

                                                 "حسین صفا"

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

داستان اندوه روایتگر نیاز پیرمردی داغدار است به یک گوش شنوا تا از غم و اندوهش با او بگوید. پیرمرد پسرش را از دست داده و حالا زمان سوگواری است. اما فقر و بی‌کسی فرصت این سوگواری را از او گرفته است. پیرمرد درشکه‌چی برای کار به شهر آمده و کس و کارش در روستا هستند. او در این شهر غریب است. در شهر همه به کار و زندگی خود مشغول‌اند. همه در حال گذرند و کسی وقت ایستادن و حوصله شنیدن حرف دل دیگران را ندارد. 

داستان اندوه بسیار ساده‌‌ است. چخوف خیلی ساده و صریح و بدون هیچ پیچیدگی و حاشیه‌ای حرف خود را زده‌است: اندوه خویش را به که گویم؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شرح ماجرا

آیونا پوتاپف، درشکه‌چی پیر و فقیری‌ست که اندوهی بزرگ و جانکاه در دل دارد. او به تازگی پسر جوان خود را در اثر بیماری از دست داده است. غم از دست دادن فرزند برای آیونا بسیار سنگین است. او نمی‌تواند به تنهایی بار این غم را به دوش بکشد و می‌خواهد با کسی صحبت کند تا درد و اندوه‌اش اندکی تسلی یابد. اما آیونا بسیار تنهاست و هیچ کس را ندارد تا از غم خویش با او سخن بگوید. هیچ کس نیست که حتی چند دقیقه برای شنیدن حرفهای او وقت صرف کند، به حرفهای او گوش دهد، با درد او آه بکشد و برای او غصه بخورد. 

آیونا چندین بار تلاش می‌کند تا همدردی یا حداقل گوش شنوایی برای خود پیدا کند. او با هر کس که برخورد می‌کند سر صحبت را باز می‌کند. یک بار با افسری که مسافر درشکه‌اش است شروع به درد دل می‌کند، اما این درد دل ادامه نمی‌یابد. چشمان بسته مسافر نشان از این دارد که حوصله‌ای برای شنیدن حرفهای درشکه‌چی ندارد. درشکه‌چی ناامید می‌شود و باز در اندوه خود غرق می‌شود. بار دیگر سه جوان بی‌سروپا سوار درشکه‌اش می‌شوند. آیونا با آنها شروع به صحبت از غم خود می‌کند اما آنها هیچ توجهی به حرفهای او ندارند و با توهین و تحقیر با او حرف می‌زنند. آیونا به قدری تنهاست که به توهین‌های آنها توجهی نمی‌کند و همین حضور آنها کافی‌ست که اندکی از غم و اندوه خود را فراموش کند. اما با به مقصد رسیدن آنها، آیونا دوباره تنها می‌شود و غم جانکاه‌اش دوباره به جانش می‌افتد. 

تا پایان شب، چرخه تکراریِ امیدِ یافتن همدرد، ناامیدی، تنهایی و هجوم غم جانکاه، چندین و چند بار تکرار می‌شود. و تلاش‌های آیونا برای یافتن گوش شنوا در این شهر شلوغ و سرد، به نتیجه‌ای نمی‌رسد. تا اینکه پیرمرد، همدرد خود را نه در میان این مردم که هر کدام سر در کار خود دارند، بلکه در جایی دیگر و در کسی دیگر می‌یابد، کسی که به او بسیار نزدیک است... 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

توضیح کوتاه درباره کتاب: داستان اندوه یکی از داستان‌های کوتاه آنتوان چخوف است. این داستان به همراه پنج داستان کوتاه دیگر از همین نویسنده، به نام‌های وانکا، خواب‌آلود، دانشجو، گریشا و اسقف، در کتابی با عنوان آنتوان چخوف (شش داستان و نقد آن) گردآوری شده است. 

درباره ترجمه: بهروز حاجی‌محمدی ترجمه‌ای روان و درست از داستان‌های این مجموعه به دست داده است. این مترجم توانا علاوه بر ترجمه داستان‌ها، تحلیلی هم برای هر یک از آن‌ها نگاشته است.


مشخصات کتاب من: آنتوان چخوف (شش داستان و نقد آن). ترجمه بهروز حاجی‌محمدی. انتشارات ققنوس. چاپ سوم. زمستان ۱۳۸۴.



لینک یادداشت‌های مرتبط

دایی وانیا. آنتوان چخوف


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد