راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

موش‌ها و آدم‌ها. جان اشتاین‌بک


1

در سال ۱۹۳۷ که آمریکا همچنان درگیر بحران‌های پیش‌آمده بعد از جنگ جهانی اول بود، جان‌ اشتاین‌بک نویسنده آمریکایی، شاهکار بی‌بدیل خود، موش‌ها و آدم‌ها را منتشر کرد. او عنوان این اثر خود را از شعری از رابرت بِرْنْز (شاعر قرن ۱۸ اسکاتلندی) به نام To a mouse اقتباس کرده بود. رابرت بِرْنْز هنگامی که لانه موشی را به طور تصادفی با گاوآهن خود ویران کرد این شعر را خطاب به آن موش سرود. او در این شعر برای مصیبت آن موش ابراز تاسف می‌کند. بی‌خانمانی و گرسنگی موش‌ها شاعر را بر آن‌ می‌دارد تا با همه آسیب‌دیدگان احساس همدردی کند؛ و همچنین برای غیرقابل پیش‌بینی بودن و دردناک بودن زندگی انسان و همه موجودات. در بخشی از این شعر، شاعر خطاب به آن موش می‌گوید: 

حتی دقیق‌ترین نقشه‌هایی که توسط حیوانات یا انسانها ایجاد شده‌اند اغلب اشتباه می‌شوند.

_________________________

2

اولین صحنه داستان موش‌ها و آدم‌ها در کنار برکه‌ای در جنگلی در کنار رود سالیناسِ کالیفرنیا می‌گذرد. در آن زمان کالیفرنیا مقصد بسیاری از کارگران جویای کار بود که از سایر ایالت‌های درگیر خشکسالی آمریکا به قصد پیدا کردن کار، سرزمین‌ و خانواده خود را رها کرده بودند.

جورج و لنی که مسافت زیادی را پیاده طی کرده بودند در کنار آبگیر می‌نشینند تا قبل از رسیدن به مزرعه‌‌ای که محل کار جدید آنها بود کمی استراحت کنند. جورج میلتون و لنی اسمال دو کارگر بی‌خانمان هستند که به دنبال پیدا کردن شغلی برای خود از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر می‌روند تا با پس‌انداز کردن درآمد خود به رویایی که در سر دارند برسند. آنها آرزوی داشتن یک زمین و یک خانه برای خود دارند تا روی آن زمین کار کنند و از محصولی که خود کاشته‌اند بهره ببرند و به گفته خودشان مثل ارباب‌ها زندگی کنند. آنها می‌خواهند در زمینشان مرغ‌دانی، خوک‌دانی، و یک قفس بزرگ برای خرگوش‌هایی که قرار است لنی از آنها مراقبت کند درست کنند. لنی اسمال، درشت‌هیکل، تنومند و بسیار پرزور است، اما برخلاف هیکلش عقل کوچکی دارد و کودن و ناقص‌العقل است. جورج جوانی ریزه‌اندام، لاغر و تر و فرز، و حواس‌جمع و باهوش است؛ گرچه از نظر خودش، او در کنار شخصی مثل لنی به نظر باهوش و زرنگ می‌رسد. لنی و جورج سالهاست که با هم‌اند. خاله کلارا سرپرست لنی– پیش از مرگش او را به دست جورج سپرده بود. لنی حافظه ضعیفی دارد و برای به خاطر سپردن جمله‌ها مجبور است آنها را چندین بار تکرار کند ولی باز هم احتمال اینکه آنها را فراموش کند زیاد است؛ تنها چیزی که در حافظه لنی به شکلی عمیق و ریشه‌دار مانده است همان رویای مشترک او و جورج است: رویای داشتن خانه و زمین و مرغ‌دانی و خرگوش‌هایی که قرار است او از آنها مراقبت کند. لنی بسیار دلبسته و شیفته این رویاست و با اینکه تمام آن را از بر است اما باز هم از شنیدن آن از زبان جورج بسیار لذت می‌برد و بارها و بارها از او می‌خواهد که آن رویا را با جزییات برایش بازگو کند. و جورج هر بار مثل یک قصه‌گو با صدایی گرم شروع به بازگو کردن آن رویای شیرین می‌کند. آن بخش از رویایشان که آن دو قرار است در زمین خود باغچه‌ای داشته باشند و در آن یونجه بکارند و لنی به خرگوش‌هایش یونجه بدهد، برای لنی بسیار خوشایند است. لنی عاشق نوازش کردن موجودات نرم و لطیف است. و همین ویژگی او همیشه باعث ایجاد دردسر میشود. او یکبار به خاطر دست زدن به پیراهن خوشرنگ و لطیف دختری در مزرعه‌ای که در آن کار می‌کردند باعث ترس و وحشت آن دختر شد و آنها از ترس دستگیر شدن مجبور به فرار از آن مزرعه شدند. جورج، لنی را به خاطر دردسرهایی که برایش ایجاد کرده بود سرزنش می‌کند و می‌گوید که اگر او نبود زندگی بهتری می‌داشت، آزادتر بود و می‌توانست با خرج کردن درآمد خود از زندگی لذت بیشتری ببرد و زندگی راحت‌تری داشته باشد. لنی که به جورج اعتماد زیادی دارد و او را حامی خود می‌داند هر بار که دردسری ایجاد می‌کند دچار این ترس می‌شود که مبادا جورج دیگر اجازه نگه‌داشتن خرگوش‌ها همان خرگوش‌های رویای مشترکشان– را به او ندهد. جورج قبل از رسیدن به مزرعه جدید از ترس اینکه مبادا لنی دلیل بیرون آمدنشان از مزرعه قبلی را لو بدهد و آنها دوباره کارشان از دست بدهند، به او گوشزد می‌کند که در آنجا هیچ حرفی نزند و فقط کاری را که جورج می‌گوید انجام دهد و اگر باز هم دردسری درست کرد به کنار همین برکه فرار کند و در میان بوته‌ها پنهان شود تا جورج خودش را به او برساند. بعد از این گوشزدها و تاکیدها جورج و لنی با سودای دست یافتن به خانه و زمینی از آنِ خود راهی مزرعه جدید می‌شوند.

_________________________

3

در داستان موش‌ها و آدم‌ها به جز جورج و لنی، هشت شخصیت دیگر وجود دارند:

ارباب: صاحب مزرعه است. مثل همه ارباب‌ها و زمین‌دارها خشن و مستبد است. در طول داستان، غیر از زمانی که جورج و لنی تازه به مزرعه رسیده‌اند حضور دیگری ندارد.

کِرلی پسر ارباب: جنگجو و دعوایی‌ست. مشت‌زن حرفه‌ای‌ست و مهم‌ترین دغدغه‌‌اش شکست دادن حریف خود است. نسبت به کسی که از او درشت‌تر و قوی‌تر باشد حالتی تهاجمی دارد.

زن کرلی: زیبا، خودنما و اغواگر است. او که سودای بازیگری در سر داشت پس از مخالفت و ممانعت مادرش با کرلی ازدواج کرد.

اسلیم: سرکارگر مزرعه است. ارابه‌ران بسیار ماهری‌ست. عاقل و فهیم است. در رفتار و گفتارش به گونه‌ایست که باعث جلب اعتماد مخاطب می‌شود و همه برای هر موضوعی با او مشورت می‌کنند.

کَندی: نظافت‌چی خوابگاهِ کارگران مزرعه است. سالهاست در این مزرعه به سر برده و یکی از دست‌هایش را از مچ هنگام کار در همین مزرعه از دست داده‌است. سگ پیری دارد که از تولگی آن را بزرگ کرده است.

کارلسن: از کارگران مزرعه با هیکلی بزرگ و تنومند.

ویت: از دیگر کارگران مزرعه.

کروکس: اصطبل‌دار مزرعه است. سیاه‌پوست است و به همین دلیل سایر کارگران مزرعه او را در جمع خود راه نمی‌دهند.

_________________________

4

یکی از موضوعاتی که در داستان موش‌ها و آدم‌ها جالب توجه است نام‌گذاری شخصیت‌های این داستان است. اسم اکثر شخصیت‌های داستان برگرفته از یک ویژگی شخصیتی یا ظاهری آنهاست:

لنی اسمال: برخلاف اسمش اصلا کوچک نیست و هیکلی بزرگ و درشت دارد، ولی شاید هم منظور اصلی نه این تضاد، بلکه تشابهی‌ست که بین اسم لنی و شخصیت کودک‌مآب و ذهن رشدنیافته و کوچک او وجود دارد.

کروکس: در زبان انگلیسی Crook به معنی کجی و خمیدگی است. همانطور که کروکس در ستون فقرات خود خمیدگی‌ای دارد که به او حالتی قوزدار داده است.

اسلیم: مانند اسم خود لاغر و قدبلند است.

وایتی: یکی از کارگران قبلی مزرعه که بسیار تمیز و بهداشتی بود.

کِرلی: پسر ارباب که موهایی فر و مجعد دارد.

جورج میلتون: مهمترین تشابه اسمی و مفهومی در این داستان مربوط به این کاراکتر است. کلمه میلتون برای من یادآور بهشت گمشده سروده جان میلتون (شاعر قرن ۱۷ انگلیسی) است. موضوع بهشت گمشده رانده شدن آدم و حوا از بهشت است. همانطور که در داستان موش‌ها و آدم‌ها هم یک دنیای رویایی وجود دارد که برای جورج و لنی حکم بهشت را دارد ولی آنها هرگز به آن بهشت موعود نمی‌رسند و همانطور که آدم و حوا بعد از رانده شدن از بهشت در آرزوی به دست آوردن چیزی بودند که زمانی از آنِ خودشان بود، در این داستان هم شخصیت‌های اصلی به دنبال به دست آوردن چیزی هستند که در اصل از آن خودشان باید باشد، چیزی که هر انسانی و هر موجودی از آن سهمی دارد و حقی: زمین و خانه.

در جایی از داستان از زبان کروکس می‌شنویم که درباره رویای جورج و لنی می‌گوید:

درست مثل بهشت خدا که همه وعده‌شو به خودشون می‌دن! همه‌شون خواب یه وجب زمینو می‌بینن. من اینجا خیلی کتاب خوندم. هیچ‌کس به بهشتش نمیرسه! هیچ‌وقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور می‌برن!

_________________________

5

به نظر من داستان موش‌ها و آدم‌ها مانیفست جان اشتاین‌بک است بر ضدّ تنهایی‌. تنهایی موضوعی‌ست که جان‌اشتاین‌بک در رمان خوشه‌های خشم نقیض آن، یعنی با هم بودن را به زیبایی به تصویر کشیده‌است. در داستان موش‌ها و آدم‌ها وجه مشترک همه کاراکترهای داستان به جز جورج و لنی– تنهایی آنهاست؛ طوری که با هم بودنِ جورج و لنی باعث تعجب همه می‌شود و این ابراز تعجب چندین بار از زبان شخصیت‌های مختلف داستان شنیده می‌شود: ارباب وقتی برای اولین بار آنها را می‌بیند و از هواداری جورج از لنی تعجب می‌کند خیال می‌کند که جورج کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه دارد و می‌خواهد حق لنی را بخورد و پول او را بالا بکشد: "آخه من هیچ  وقت ندیدم کسی اینجور سنگ یکی رو به سینه بزنه. دوست دارم بدونم این بابا چه فایده‌ای برای تو داره! "بار دیگر اسلیم درباره با هم بودن آنها از جورج می‌پرسد: "اما خیلی بامزه‌س که شما دو تا اینجور به هم چسبیدین... من هیچ دوتایی رو ندیدم که اینجور دمشون به هم بند باشه. هیچ وقت ندیدم دو نفر همیشه با هم سفر کنن. کارگرا رو که میدونی چه جورن. میان اینجا، یه تختخواب بشون می‌دی. یه ماهی کار می‌کنن و بعد میرن پی کارشون. تک و تنها!... "و در جایی دیگر کروکس این موضوع را مطرح می‌کند. همه کاراکترهای این داستان تنها هستند: کارلسن. اسلیم. کندی، که بعد از کشته شدن سگ پیرش تنها دوست قدیمی خود را از دست داد. ویت، یکی دیگر از کارگرهای مزرعه که یک دوست صمیمی داشت ولی با رفتنش او هم تنها شد. کرلی، که در دنیای درونی خود که در آن تنها دغدغه‌‌اش زمین زدن و شکست دادن حریف‌هایش است و به تازگی با زنی زیبا و اغواگر ازدواج کرده است ولی او و زنش هیچ وقت در کنار هم نیستند. زن کرلی هم مثل بقیه شخصیت‌های داستان درد تنهایی دارد و برای بیرون آمدن از این تنهایی به دنبال پیدا کردن یاری دیگر مدام در بین کارگرهای مزرعه پرسه می‌زند. اما او حتی در بین کارگرهای مزرعه هم هم‌صحبتی برای خود پیدا نمی‌کند. تنها کسی که زن کرلی در نهایت می‌تواند با او صحبت کند و از آرزوها و رویاهایش حرف بزند لنی است. برای طرد شده‌های این داستان، همانطور که کروکس گفت لنی تنها کسی‌ست که می‌توان بدون ترس و واهمه با او حرف زد. کروکس هم به خاطر سیاه بودنش و با این عنوان که بو می‌دهد از جمع کارگران مزرعه طرد شده‌است. او به شدت تنهاست و در اتاقک پشت اصطبل به تنهایی زندگی می‌کند و تنها سرگرمی او چندین جلد کتاب کهنه و قدیمی است. کروکس با آمدن لنی به اتاقکش شروع به درد دل با او می‌کند و با او از تنهایی خود حرف می‌زند، گرچه می‌بیند که لنی هیچ توجهی به حرف‌های او ندارد و غرق در رویای خرگوش‌هایش است، ولی همین هم از نظر کروکس بااهمیت است: همینکه کسی کنار آدم باشد حتی اگر آن شخص یک شخص سبک‌مغز یا دیوانه باشد و همینکه بتوان با او حرف زد. کروکس به لنی می‌گوید که در این اتاقک خود آنقدر تنهاست که بسیاری از اوقات نمی‌داند چیزهایی که می‌بیند خیالات است یا واقعیت. و این یعنی اوج تنهایی یک نفر که چنان در کنج تنهایی و عزلت خویش مانده باشد که مرز بین خیال و واقعیت را از دست بدهد و برای تشخیص دادن خیال و واقعیت از هم نیاز داشته باشد که کس دیگری کنار او باشد.

در داستان موش‌ها و آدم‌ها تنهایی کاراکترها باعث می‌شود رویایی در ذهن آنها شکل نگیرد یا اگر هم رویایی شکل گرفت انگیزه‌ای برای رسیدن به آن رویا نداشته باشند. همانطور که کروکس به لنی گفت خیلی از کارگرهای بی‌خانمان مثل او و جورج آرزوی داشتن زمین و خانه را دارند ولی آنها تمام درآمد خود را آخر ماه خرج عیش و نوش و خوشگذرانی می‌کنند و رویاهایشان هیچوقت به حقیقت نمی‌پیوندد. آنها انگیزه‌ای برای رسیدن به آرزوها و رویاهایشان ندارند چون تنها و بی‌یار و یاور هستند و رویاهایشان همواره در اتاق ذهن آنها باقی می‌ماند. اما برخلاف بقیه کاراکترها جورج و لنی تنها نیستند؛ چیزی که آن دو همیشه روی آن تاکید داشتند که "ما اینجوری نیستیم. چرا؟ چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم." همانطور که کروکس پی برده بود، این همراهی چنان مهم است که حتی وجود شخصی مثل لنی می‌تواند عنصر مهمی برای محقق شدن یک رویا باشد. در داستان می‌بینیم زمانی که لنی و جورج باهم بودند جورج هم انگیزه بیشتری برای رسیدن به آن رویا را داشت. او با اینکه هیچ پولی در بساطش نبود تصمیم داشت که با پس‌انداز درآمد ناچیزش به آن خانه و زمین رویایی برسد، همانطور که در اول داستان از زبان جورج می‌شنویم که اگر لنی نبود او هم درآمد خود را خرج خوشگذرانی‌های خود می‌کرد. در پایان داستان، جورج وقتی از دست دادن لنی را می‌بیند، در جواب کَندی که از او پرسید آیا باز هم می‌توانند آن خانه و زمین را به دست بیاورند در پاسخ به او گفت: "فکر می‌کنم از همون اول می‌دونستم. فکر می‌کنم می‌دونستم که دسّمون هیچ‌وقت به اون زمین نمی‌رسه! اما لنی به قدری دوست داشت قصه‌شو براش بگم که یواش‌یواش خودم باورم شده بود. می‌گفتم یه وقتم دیدی شد! "باورپذیر بودن رویای لنی رفته‌رفته باعث شده بود که کندی و بعد از او کروکس هم به این رویا ملحق شود و هر چقدر تعداد افرادی که خود را در این رویا شرکت می‌دادند بیشتر می‌شد حتی اگر آن اشخاص واپس‌رانده‌های جامعه یا به قول زن کرلی "لت و پاره‌ها و درب و داغون‌ها" بودند احتمال عملی شدن آن رویا نیز بیشتر می‌شد. اما حتی زمانی هم که همه عوامل برای تحقق یک رویا جمع باشد همیشه عواملی خارج از اراده انسان وجود دارند که همه آن نقشه‌ها را نقش بر آب کند. و این همان وجه ناتورالیستی داستان است که اشتاین‌بک در باقی آثار خود نیز آن را مد نظر داشت. در اوایل داستان می‌بینیم که لنی موشی را که به قصد نوازش کردنش در جیب خود نگه می‌داشت کشته است، به این دلیل که موش دست او را گاز گرفته بود و لنی به قصد آزاد کردن دست خود با فشار دادن سر آن موش او را کشته بود. مرگ یک موش کوچک در دست موجودی بسیار زورمندتر از خود او رقم خورده بود. آن موش هیچ قدرتی برای نجات خود نداشت. در همان حال می‌بینیم که همین ویژگی‌های ذاتی لنی، یعنی زور بیش از اندازه و کم‌عقلی او که همواره دردساز هستند دو عاملی که خارج از اراده او یا هر کس دیگری بودند– در کنار ساختار جامعه‌ای که جایی برای کارگرهای آسمان‌جل و بی‌پناهی چون او و جورج و بسیاری دیگر مثل آنها ندارد دست‌ به دست هم می‌دهند و رویای آنها را خراب می‌کنند. در داستان می‌‌بینیم که موش‌ها و آدم‌ها هر دو مقهور نیروهای طبیعت‌ و محیط هستند؛ نیروهایی که آنها هیچ قدرتی برای تغییر دادن و غلبه بر آنها ندارند.

_________________________

6

داستان کوتاه موش‌ها و آدم‌ها که در شش اپیزود نوشته شده است، در عین کم حجم بودن از انسجام و درهم‌تنیدگی بی‌نظیری برخوردار است. تمام روابط علی و معلولی داستان دارای یک سیر منطقی و قابل درک است و هر عنصر داستان در جای درست خود قرار گرفته است: از ارتباط معنایی و شکلی شعر رابرت برنز و داستان جان اشتاین‌بک هم در عنوان داستان و هم در طرح آن گرفته، تا استفاده استعاری از افسانه بهشت موعود در بستر اجتماعی‌ و سیاسی آمریکای بحران زده بعد از سالهای ۱۹۲۹.

_________________________

درباره ترجمه: داستان موش‌ها و آدم‌ها در ایران توسط مترجم‌های مختلف ترجمه و در انتشارات مختلف چاپ شده است: پرویز داریوش در انتشارات علمی فرهنگی و انتشارات امیرکبیر، مهدی افشار نشر به‌سخن، سروش حبیبی نشر ماهی، فاطمه حقیقی نشر پنگوئن، پریسا محمدی نشر دُرّ دانش بهمن، و سعید دوج نشر روزگار. سایت ایران‌کتاب یادداشتی دارد که به مقایسه ترجمه‌های مختلف از این اثر پرداخته است که می‌توانید در اینجا آن را بخوانید. من این کتاب را با ترجمه سروش حبیبی خواندم که به نظرم ترجمه خوب و روان و درستی از این داستان به دست داده است.


مشخصات کتاب من: موش‌ها و آدم‌ها، سروش حبیبی. نشر ماهی. ۱۶۰ صفحه، قطع جیبی



درباره موش‌ها و آدم‌ها در سایت‌ها و وبلاگ‌های دیگر بخوانید:

به نرمی موش‌ها به زبری آدم‌ها

موش‌ها و آدم‌ها – جان اشتاین بک

معرفی رمان موش‌ها و آدم‌ها



لینک‌ یادداشت‌های مرتبط در این وبلاگ 

گتسبی بزرگ. اسکات فیتز جرالد

آمریکا. فرانتس کافکا





نظرات 2 + ارسال نظر
فروردینی 1403/06/20 ساعت 10:38 ب.ظ

جالب بود.
از خوندن مطلبتون در مورد این کتاب لذت بردم

مرسی از توجه شما. خوشحالم که مورد پسندتون قرار گرفت.

میله بدون پرچم 1403/06/11 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام
چه مطلب کامل و خوبی بود. بسیار استفاده کردم و داستان در ذهنم جان گرفت.

سلام خدمت جناب میله بدون پرچم.
باعث خوشحالیه که اولین کامنتهای وبلاگم از طرف شما و وبلاگ مداد سیاه هست.
مرسی بابت نظر مثبتتون و اینکه وقت گذاشتید و یادداشت منو خوندید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد