راوی چهارم
راوی چهارم

راوی چهارم

یادداشتهای یک دیوانه. نیکلای گوگول

یادداشت‌های یک دیوانه مجموعه داستان کوتاهی ست به قلم نیکلای گوگول نویسنده قرن ۱۹ روسی. این کتاب که با ترجمه خشایار دیهیمی و در نشر نی چاپ شده است شامل هشت داستان کوتاه به نام‌های یادداشت‌های یک دیوانه، کالسکه، بلوار نیفسکی، ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ، دماغ، مالکین قدیمی، ایوان فئودوروویچ اشپونکا و خاله‌اش، و  شنل –شاهکار معروف گوگول–  می‌باشد.

سادگی بیان و طنز هوشمندانه از مهم‌ترین ویژگی‌های قلم گوگول است. در خط‌به‌خط نوشته‌های او بازتاب روح انسانی و شریف او را می‌توان دید. در آثار گوگول درک عمیق او از زندگی  مردم طبقه تهیدست در جامعه طبقه‌بندی شده روسیه قرن ۱۹، مخالفت او با ریا و دورنگی و خودنمایی و جلوه‌فروشی طبقه اشراف و ستایش او از زندگی ساده و بی‌آلایش مردم روستایی نمایان است.

با خواندن این کتاب درمی‌یابیم که چرا بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی، گوگول را پدر نثر روسی و یا پدر قصه کوتاه می‌نامند. و همچنین متوجه تاثیر او بر دیگر نویسندگان روسیه، مثل چخوف و داستایفسکی خواهیم شد. به نظر من حتی محمدعلی جمالزاده داستان‌نویس ایرانی هم تاثیر زیادی از نیکلای گوگول گرفته است. 

برای آشنا شدن با نثر گوگول در اینجا می‌توانید بخشی از آغاز داستان بلوار نیفسکی را بخوانید:

هیچ چیز نمی‌تواند جالب‌تر ازبلوار نیفسکی باشد، حداقل در  سن‌پترزبورگ که اینطور است. در واقع این بلوار همه چیز و همه چیز است. درخشش‌اش خیره‌کننده است -نگین پایتخت ماست. مطمئنم که هیچیک از کارمندان پریده‌رنگ شهر ما حاضر نخواهند بود بلوار نیفسکی را با تمام ثروت‌های جهان عوض کنند. منظورم فقط کارمندان جوان بیست‌وپنج ساله نیست که سبیل‌های قیطانی و کت‌های خوش‌دوخت دارند، بلکه سخنم شامل آقایان محترم سالخورده‌ای نیز می‌شود که موهای سفید از چانه‌شان آویزان است و کله‌شان مثل یک بشقاب نقره‌ای برق می‌زند. -اینان نیز احساساتی پرجذبه و هیجان‌انگیز نسبت به بلوار نیفسکی دارند. و چه بگویم در مورد خانم‌ها! -خانم‌ها حتی از این هم بیشتر شیفته بلوار نیفسکی هستند. می‌بخشید اما اصلا کیست که شیفته‌اش نباشد؟ همین که قدم به بلوار نیفسکی می‌گذارید، در گردشگاه بی‌انتهایش خودتان را از یاد می‌برید. ممکن است گرفتاری عاجلی داشته باشید که باید به فکرش باشید، اما به محض اینکه وارد نیفسکی شدید همه دلمشغولی‌ها از خاطرتان می‌رود. اینجا تنها مکانی است که شما می‌توانید افرادی را بیابید که بی‌هیچ دلیلی این‌سو و آن‌سو می‌روند و هیچ انگیزه مادی و تجاری که تمام سن‌پترزبورگ بدان آلوده است، ندارد...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی‌نوشت: مجموعه داستان‌ کوتاه یادداشت‌های یک دیوانه گزینه مناسبی برای آشنا شدن با قلم گوگول و شروع خوبی برای خواندن آثار حجیم‌تر این نویسنده از جمله نفوس مرده و حتی شروع خوبی برای خواندن ادبیات روسیه می‌باشد.

درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خوب و روان خشایار دیهیمی خوانده‌ام.


مشخصات کتاب من: یادداشت‌های یک دیوانه و هفت قصه دیگر، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی، چاپ بیست و یکم، سال ۱۳۹۹.



لینک‌ یادداشت‌های مرتبط

دایی وانیا. آنتوان چخوف

اندوه. آنتوان چخوف


اندوه. آنتوان چخوف

شبانه مرد گاری‌چی 

به خانه می‌کشد خود را

اگر که مادیان خسته

اگر طناب هم پاره

درون مرد همواره

کشیده می‌شود باری

                                                 "حسین صفا"

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

داستان اندوه روایتگر نیاز پیرمردی داغدار است به یک گوش شنوا تا از غم و اندوهش با او بگوید. پیرمرد پسرش را از دست داده و حالا زمان سوگواری است. اما فقر و بی‌کسی فرصت این سوگواری را از او گرفته است. پیرمرد درشکه‌چی برای کار به شهر آمده و کس و کارش در روستا هستند. او در این شهر غریب است. در شهر همه به کار و زندگی خود مشغول‌اند. همه در حال گذرند و کسی وقت ایستادن و حوصله شنیدن حرف دل دیگران را ندارد. 

داستان اندوه بسیار ساده‌‌ است. چخوف خیلی ساده و صریح و بدون هیچ پیچیدگی و حاشیه‌ای حرف خود را زده‌است: اندوه خویش را به که گویم؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شرح ماجرا

آیونا پوتاپف، درشکه‌چی پیر و فقیری‌ست که اندوهی بزرگ و جانکاه در دل دارد. او به تازگی پسر جوان خود را در اثر بیماری از دست داده است. غم از دست دادن فرزند برای آیونا بسیار سنگین است. او نمی‌تواند به تنهایی بار این غم را به دوش بکشد و می‌خواهد با کسی صحبت کند تا درد و اندوه‌اش اندکی تسلی یابد. اما آیونا بسیار تنهاست و هیچ کس را ندارد تا از غم خویش با او سخن بگوید. هیچ کس نیست که حتی چند دقیقه برای شنیدن حرفهای او وقت صرف کند، به حرفهای او گوش دهد، با درد او آه بکشد و برای او غصه بخورد. 

آیونا چندین بار تلاش می‌کند تا همدردی یا حداقل گوش شنوایی برای خود پیدا کند. او با هر کس که برخورد می‌کند سر صحبت را باز می‌کند. یک بار با افسری که مسافر درشکه‌اش است شروع به درد دل می‌کند، اما این درد دل ادامه نمی‌یابد. چشمان بسته مسافر نشان از این دارد که حوصله‌ای برای شنیدن حرفهای درشکه‌چی ندارد. درشکه‌چی ناامید می‌شود و باز در اندوه خود غرق می‌شود. بار دیگر سه جوان بی‌سروپا سوار درشکه‌اش می‌شوند. آیونا با آنها شروع به صحبت از غم خود می‌کند اما آنها هیچ توجهی به حرفهای او ندارند و با توهین و تحقیر با او حرف می‌زنند. آیونا به قدری تنهاست که به توهین‌های آنها توجهی نمی‌کند و همین حضور آنها کافی‌ست که اندکی از غم و اندوه خود را فراموش کند. اما با به مقصد رسیدن آنها، آیونا دوباره تنها می‌شود و غم جانکاه‌اش دوباره به جانش می‌افتد. 

تا پایان شب، چرخه تکراریِ امیدِ یافتن همدرد، ناامیدی، تنهایی و هجوم غم جانکاه، چندین و چند بار تکرار می‌شود. و تلاش‌های آیونا برای یافتن گوش شنوا در این شهر شلوغ و سرد، به نتیجه‌ای نمی‌رسد. تا اینکه پیرمرد، همدرد خود را نه در میان این مردم که هر کدام سر در کار خود دارند، بلکه در جایی دیگر و در کسی دیگر می‌یابد، کسی که به او بسیار نزدیک است... 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

توضیح کوتاه درباره کتاب: داستان اندوه یکی از داستان‌های کوتاه آنتوان چخوف است. این داستان به همراه پنج داستان کوتاه دیگر از همین نویسنده، به نام‌های وانکا، خواب‌آلود، دانشجو، گریشا و اسقف، در کتابی با عنوان آنتوان چخوف (شش داستان و نقد آن) گردآوری شده است. 

درباره ترجمه: بهروز حاجی‌محمدی ترجمه‌ای روان و درست از داستان‌های این مجموعه به دست داده است. این مترجم توانا علاوه بر ترجمه داستان‌ها، تحلیلی هم برای هر یک از آن‌ها نگاشته است.


مشخصات کتاب من: آنتوان چخوف (شش داستان و نقد آن). ترجمه بهروز حاجی‌محمدی. انتشارات ققنوس. چاپ سوم. زمستان ۱۳۸۴.



لینک یادداشت‌های مرتبط

دایی وانیا. آنتوان چخوف


دندیل. غلامحسین ساعدی

داستان کوتاه دندیل که یکی از چالش‌برانگیزترین آثار غلامحسین ساعدی، نویسنده معاصر کشورمان است، داستان فقر، بدبختی و سیاه‌روزی مردمی‌ست که در محله‌ای حاشیه‌ای و بدنام به نام دندیل زندگی می‌کنند. اهالی محل غرق در فقر و بیماری و اعتیاد و فساداند. تجارت تن شغل بیشتر مردان و زنان این محل است. اما این بازار هم در این ویرانکده هیچ رونقی ندارد. تا اینکه دخترکی نوجوان و بسیار زیبا برای خودفروشی به این محل پا می‌گذارد. کاسبکاران دندیل که تا کنون دختری به این زیبایی در محله‌شان ندیده بودند به صرافت پیدا کردن یک مشتری اعیان و ثروتمند برای او می‌افتند تا هم خودشان به نان‌ونوایی برسند و هم محله فقیرشان رونقی بیابد. اما نادانی و جهلی که گریبان‌ آنها را گرفته زمینه‌ساز تباهی هرچه بیشترشان می‌شود.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خلاصه ماجرا

ممیلی و پنجک پسران پیرمرد قهوه‌چیِ محل، صبح زود به قهوه‌خانه آمده‌اند تا پدر پیرشان را که دچار قولنج شده به بیمارستان ببرند، اما وقتی متوجه می‌شوند که پیرمرد حالش بهتر شده خیالشان راحت می‌شود که نیازی به رفتن به شهر نیست چون ممیلی روزها از شهر می‌ترسد. ترس ممیلی ترس بی‌موردی نیست. احتمالا به این دلیل که ساکن محله‌ای بدنام است و به کارهای غیراخلاقی می‌پردازد از شناخته شدن در شهر می‌ترسد.

هنوز اهالی محل بیدار نشده‌اند که ممیلی و پنجک از طریق زینال (یکی از هم‌صنف‌هایشان) متوجه می‌شوند که دختری جوان و بسیار زیبا به نام تامارا پا به این محل گذاشته و حالا به همراه پدر پیر و خل‌وضعش در خانه خانمی به سر می‌برد. خانمی پیرزنی است که مانند بسیاری از اهالی محل، عمر خود را در کار تجارت تن  سپری کرده و حالا در پیرسالی چیزی جز بیماری و فقر عایدش نشده‌است.

خبر ورود تامارا خیلی زود در محل می‌پیچد. ابتدا اهالی محل باور نمی‌کنند که دختری با چنان زیبایی و جوانی وارد این محله مفلوک شود و همگی خواستار دیدن او از نزدیک می‌شوند تا شک و شبهه‌شان برطرف شود.

خانمی بیمار است و برای معالجه باید به بیمارستان برود اما پولی در بساط ندارد. و حالا تامارای زیبا طعمه‌ای مناسب است برای اینکه از قِبَل او پول کلانی نسیبش شود. او به زینال سپرده که مشتری خوبی برای تامارا پیدا کند. و حالا زینال در فکر پیدا کردن مشتری از اعیان و ثروتمندان است. اما ممیلی و پنجک اعتقاد دارند که مشتری اعیان به این محله پا نمی‌گذارد. و حتی کسی باور نخواهد کرد که دختری با آنهمه زیبایی در این محل وجود داشته باشد. تا اینکه یکی دیگر از اهالی محل به نام اسدالله پاسبان به آنها پیشنهاد می‌دهد که عکسی از تامارا به مشتری‌ها نشان دهند. و ضمنا خودش هم مشتری خوبی برای او سراغ دارد.

روز بعد ممیلی و پنجک به شهر رفته و یک عکاس به محل می‌آورند تا عکس تامارا را بگیرد. بعد از آماده شدن عکس، ممیلی و پنجک پیش اسدالله می‌روند تا او هم به قول خود عمل کند. مشتری‌ای که اسدالله سراغ دارد یک استوار آمریکایی‌ست. اسدالله روی او حساب باز کرده و به ممیلی و پنجک اطمینان می‌دهد که این استوار آمریکایی حسابی پول خرج خواهد کرد و به بازار کساد آنها رونقی خواهد داد. اما آمدن این استوار آمریکایی به این راحتی‌ها هم نیست و نیاز به تشریفات آنچنانی دارد.

بالاخره او یک خارجی‌ست آن هم از نوع آمریکایی‌اش. از یک کشور متمدن آمده و برای خود ارج و قُربی دارد. پس باید با عزت و احترام با او رفتار کرد و حالا که قرار است مهمان این محله شود و پول زیادی خرج کند باید آبروداری کرد و حسابی سنگ‌تمام گذاشت.

خلاصه، ممیلی و پنجک و زینال با شنیدن این حرفها از اسدالله، دست به کار می‌شوند و محله را برای ورود مهمان خارجی‌شان آماده می‌کنند. کوچه را آب و جارو می‌کنند، جوب وسط محله که پر از لجن و کثافت بود را می‌پوشانند، در سرتاسر کوچه از در خانه‌ها چراغ می‌آویزند. خانه خانمی تمیز شده و در کنار پله‌ها گلدانهای شمعدانی می‌گذارند، یک میز و صندلی دونفره در حیاط قرار می‌دهند و یک گرامافون و میزی پر از غذا و مشروب در اتاق آماده می‌کنند. تامارا هم آرایش کرده و لباس زیبا پوشیده تا همه چیز برای ورود استوار آمریکایی آماده باشد.

خبر آمدن استوار آمریکایی در همه محل پیچیده است و جمعیت زیادی برای دیدن او جمع شده‌اند. حتی عده زیادی از نواحی اطراف به محله آمده‌اند. عده‌ای دست‌فروش نیز بساط کاسبی خود را پهن کرده و هر دم به تعداد مردمی که از آمدن آمریکایی باخبر شده‌اند اضافه می‌شود تا حدی که روی پشت‌بام خانه‌ها هم پر از جمعیت شده‌است. مردم هیجان‌زده با دیدن هر تازه‌واردی گمان می‌کنند که مرد آمریکایی‌ آمده است؛ تا اینکه پنجک و ممیلی و اسدالله به همراه استوار آمریکایی وارد محل می‌شوند. و ادامه ماجرا ... 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نکته‌ها و برداشت‌های من از داستان دندیل:

فقر، جهل، فساد

درون‌مایه‌ داستان دندیل فقر و جهل است، و فساد و تباهی که در پی این فقر و جهل به وجود می‌آید. و یک محله حاشیه‌‌نشین مکان مناسبی برای نشان دادن این امور است.

این جا رو میگن دندیل، همه گشنه و محتاج یه لقمه نون که وصله شکم بکنن و لاشه‌هاشونو اینور و اونور بکشن.

حتی سرگرمی بچه‌های کوچک محل، نشان از فقر ریشه‌دار مردم آن دارد:

... بچه‌ها دوروبرش را گرفتند، "خانمی" از توی جعبه چند تکه استخوان بیرون آورد و با آب دهان تر کرد و مالید به نمکی که گوشه جعبه ریخته بود و هر کدام را داد دست یکی از بچه‌ها. بچه‌ها زوزه‌کشان دویدند توی کوچه...

حقوق نابرابر آمریکایی‌ها در ایران در دوره پهلوی دوم

 داستان دندیل علاوه بر نشان دادن فقر و بدبختی و تیره‌روزی مردم، اشاره مستقیم و پررنگی به حقوق نابرابر آمریکایی‌ها در ایران در زمان پهلوی دوم دارد. استوار آمریکایی که در ایران زندگی می‌کند نسبت به مافوقان ایرانی خود از رفاه بیشتر و حقوق بیشتر و احترام بیشتری برخوردار است. حتی ورود او به محل با تشریفات آنچنانی همراه است. اما چه کسی این حقوق و مزایا را به آنها داده‌است؟

نویسنده می‌خواهد بگوید این خود ما هستیم که با ترس‌ و نادانیمان اجازه سوءاستفاده به بیگانگان را می‌دهیم.

غریبه‌پرستی 

تلاش برای حفظ آبرو و سنگ‌تمام گذاشتن جلوی مهمان یکی از ویژگی‌هایی‌ست که برای همه ما آشناست. به خصوص اگر آن مهمان جایگاه بالاتری نسبت به ما داشته باشد تلاش ما برای این سنگ‌تمام گذاشتن بیشتر خواهد شد و خود را به هزار سختی و مشقت دچار می‌کنیم با این هدف که هم مهمانمان از ما راضی باشد و هم آبروی خودمان پیش او حفظ شود. نمی‌توان گفت که این ویژگی همیشه بد است. گاهی ممکن است شخصی آنقدر عزیز باشد که برای راحتی و آسایش او خودمان را به سختی بیندازیم. اما ماجرا همیشه به این شکل نیست. در داستان دندیل این بیگانه‌پرستی و مهمان‌دوستی و اهمیت حفظ آبرو در مقابل مهمان –که در اینجا یک درجه‌دار آمریکایی‌ست– زمینه استثمار و استعمار هرچه بیشتر از سمت او را فراهم می‌کند. مردم محل تمام تلاش خود را کردند و بهترین‌های خود را برای مهمان-مشتریِ آمریکایی‌شان فراهم کردند: از دختری جوان و بسیار زیبا گرفته تا پاک‌سازی محله پر از لجن و کثافت‌شان، چراغانی کوچه‌ها، خانه تمیز و میز غذا و مشروب و موسیقی. اما در جواب چیزی جز سوءاستفاده و تمسخر و تحقیر  نصیب این مردم بی‌نوا نشد.

ترس

یکی از عناصری که ساعدی در نوشته‌هایش به آن می‌پردازد ترس است. ترس به دلایل مختلف و به شکل‌های گوناگون. در داستان دندیل این ترس به شکل ترس از بیگانه نمودار می‌شود.

... این مثل من و تو نیس، این آمریکاییه. اگه بدش بیاد، اگه دلخور بشه، همه دندیلو به هم میریزه، همه رو به خاک و خون میکشه.

توحش یا تمدن

در داستان، اسدلله پاسبان وقتی درباره افسر آمریکایی صحبت می‌کند او را فردی متمدن توصیف می‌کند. اما رفتاری که از افسر آمریکایی دیده می‌شود عکس این گفته را نشان می‌دهد. رفتار تمسخرآمیز او هنگام وارد شدن به محل، و تحقیر و بی‌تفاوتی و رفتار اهانت‌آمیزش هنگام رفتن، بیشتر به توحش می‌ماند تا تمدن.

تماشای پورنوگرافی

یکی از شرم‌آورترین صحنه‌های داستان جایی‌ست که آمریکایی وارد خانه شده و وقتی چراغ‌ها را خاموش می‌کند همه مردمی که در پشت‌بام‌ها برای تماشا جمع شده‌اند خنده دسته‌جمعی سر می‌دهند. گویی یک فیلم پورنوگرافی را به اکران عمومی گذاشته‌اند. این خنده نه تنها نشان از بی‌غیرتی این مردم دارد بلکه می‌تواند نشان دهنده نادانی مردمی باشد که هیچ درکی از  به تاراج رفتن داشته‌هایشان ندارند.

اگر چه در محله‌ای که مردم آن زیر بار سنگین فقر له شده‌اند حرف از غیرت و ناموس شبیه به یک شوخی تلخ است. و از همین روست که وقتی دختری زیبا و جوان پا به این محل می‌گذارد اهالی دست‌اندرکار، بدون هیچ ناراحتی و با کمال میل، او را به عنوان یک جنس عالی به مشتری آمریکایی‌شان عرضه می‌کنند.

دندیل کجاست؟

بسیاری از کسانی که داستان دندیل را خوانده‌اند درباره مکان واقعی این محله صحبت کرده‌اند. اما جدا از اینکه دندیل واقعا در کجای ایران و در کدام شهر قرار دارد باید به این توجه کرد که دندیل یک محله حاشیه‌نشین است. جایی که مردم‌ آن نه از روی انتخاب و اختیار، بلکه از روی ناچاری و اجبار به آنجا پناه آورده‌اند و یا بهتر است بگوییم به آنجا رانده شده‌اند. دندیل جایی رهاشده و طردشده‌ است. جایی‌ست مانند یک مرداب که تلاش بیشتر برای نجات یافتن از آن به غرق شدن هر چه بیشتر در آن می‌انجامد. و در نگاهی تمثیلی، این ویرانکده می‌تواند هر کجای ایران باشد. حتی می‌تواند خود ایران باشد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

توضیح کوتاه درباره کتاب: مجموعه داستان دندیل نوشته‌ غلامحسین ساعدی‌، اولین بار در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. این مجموعه داستان شامل چهار داستان کوتاه با حال‌وهوای کاملا متفاوت از یکدیگر به نام‌های دندیل، عافیتگاه، آتش و من‌وکچل‌وکیکاووس می‌باشد.


مشخصات کتاب من: دندیل. غلامحسین ساعدی. انتشارات امیرکبیر. چاپ چهارم. سال ۱۳۵۶ (۲۵۳۶ شاهنشاهی)



لینک‌ یادداشت‌های مرتبط

احتمالا گم شده‌ام. سارا سالار