ادبیات آمریکا به عنوان یکی از مطرحترین و شناختهشدهترین ادبیات ملل در میان مردم جهان به شمار میرود. بعد از فرانسه، آمریکا دومین کشوری است که دارای بیشترین نویسندگان دریافتکننده جایزه نوبل میباشد. (تا سال ۲۰۲۳ سیزده نویسنده آمریکایی موفق به دریافت جازه نوبل شدهاند.) همچنین جایزه پولیتزر که یکی از مهمترین جایزههای ادبی جهان است متعلق به این کشور میباشد.
ادامه مطلب ...1
در سال ۱۹۳۷ که آمریکا همچنان درگیر بحرانهای پیشآمده بعد از جنگ جهانی اول بود، جان اشتاینبک نویسنده آمریکایی، شاهکار بیبدیل خود، موشها و آدمها را منتشر کرد. او عنوان این اثر خود را از شعری از رابرت بِرْنْز (شاعر قرن ۱۸ اسکاتلندی) به نام To a mouse اقتباس کرده بود. رابرت بِرْنْز هنگامی که لانه موشی را به طور تصادفی با گاوآهن خود ویران کرد این شعر را خطاب به آن موش سرود. او در این شعر برای مصیبت آن موش ابراز تاسف میکند. بیخانمانی و گرسنگی موشها شاعر را بر آن میدارد تا با همه آسیبدیدگان احساس همدردی کند؛ و همچنین برای غیرقابل پیشبینی بودن و دردناک بودن زندگی انسان و همه موجودات. در بخشی از این شعر، شاعر خطاب به آن موش میگوید:
حتی دقیقترین نقشههایی که توسط حیوانات یا انسانها ایجاد شدهاند اغلب اشتباه میشوند.
_________________________
تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ نوشته نادر ابراهیمی نویسنده معاصر (۱۳۷۸ – ۱۳۱۵) کشورمان، قصه جدال پدربزرگیست با دو نوهاش –دو برادر که عاشق پدربزرگشان هستند– بر سر مرگ و زندگی. همانطور که از عنوان داستان مشخص است شخصیت محوری داستان پدربزرگ است. اما این پدربزرگ چه ویژگیهایی دارد که این دو برادر تا این اندازه دوستش دارند؟ پدربزرگ همانطور که راوی قصه –یکی از دو برادر– میگوید شبیه همه پدربزرگهای دنیا بود:
نویسندههای خوب کتابخوانهای خوبی هم هستند. آنها درباره کتاب خواندن ایدهها و نظراتی دارند که بسیار جذاب و شنیدنیست. برای مثال ویرجینیا وولف مقالهای دارد به نام چگونه باید کتاب خواند. این مقاله که از لحاظ ساختاری بیشباهت به شعر نیست، آنچنان از مفاهیم بدیع غنی هست که میتواند سطح بینش هر خوانندهای را تا چند درجه ارتقا دهد. (یادداشت مربوط به آن را میتوانید در اینجا بخوانید.) در یادداشت قبلی هم مطلبی نوشته بودم درباره فواید خواندنِ ادبیات از زبان ماریو بارگاس یوسا، نویسنده معاصر آمریکای جنوبی. (اگر علاقه داشتید میتوانید آن را در اینجا بخوانید.) موضوع یادداشت امروز هم در همین زمینه است –یعنی کتاب خواندن، تاثیرات آن، و نقش و جایگاه آن در زندگی انسان– اما این بار از زبان مارسل پروست، نویسنده قرن بیستم فرانسوی، و با این تفاوت که در اینجا نگاه مارسل پروست بیشتر معطوف است به خطرها و زیانهایی که کتاب خواندن میتواند برای ذهن انسان داشته باشد.
_________________________
معتقدم جامعه بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات –مثل مفسدهای شرمآور– به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحشِ معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تکتک افراد با همه ویژگیهای فردیشان امکان داده از تاریخ فراتر بروند.
ادبیات اغلب بدون تعمد به ما یادآوری میکند که این دنیا، دنیای بدی است و همچنین به یاد ما میاندازد که میتوان دنیا را بهبود بخشید.
آنچه بر ضد جهانی شدن و در هواداری از هویت فرهنگی میگویند، نشانه برداشتی ایستا از فرهنگ است که هیچ مبنای تاریخی ندارد. کدام فرهنگ است که در طول زمان یکسان و بیتغییر مانده باشد؟
جهانیشدن این امکان را سخاوتمندانه در دسترس همه شهروندان این سیاره میگذارد تا از طریق کنش مبتنی بر اراده و اولویتها و انگیزههای واقعی خود، هویت فرهنگی خویش را شکل بخشند.
یکی از بدترین معایب ما –و یکی از بهترین افسانههای ما– این اعتقاد است که درماندگیمان از بیرون بر ما تحمیل شده و اینکه دیگران، مثلا فاتحان این قاره، همواره مسئول مشکلات ما بودهاند.
معتقدم اگر شعر خوبی یا رمان خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو میماند، در وجدان تو، در شخصیت تو میماند و از راههای مختلف به تو کمک میکند.
اعوجاج و نابینایی منحصر به نگرش سنتی به جهان یا منحصرا به مردم بدوی یا بیسواد نیست. مدرن بودن و فرهیختگی به هیچ وجه با خطای محض درباره آنچه در دنیای واقعی میگذرد ناسازگار نیست. آدمی که بسیاری از کتابها را خوانده و خودش را هم صادق میداند ممکن است در اثر تعصبات ایدئولوژیک تصویر بسیار مخدوشی از پدیدهها داشته باشد. زمانی عامل اصلی این نگرش مخدوش مذهب بود، اما همانطور که گفتم ایدئولوژی در دنیای مدرن همان کار را میکند.
آمریکا یکی از سه داستان بلند کافکا میباشد؛ در کنار دو رمان دیگر او یعنی محاکمه و قصر. کافکا در یادداشتهای روزانهاش این رمان را مفقودالاثر مینامید و در ابتدا فصل اول آن را به صورت یک داستان کوتاه مستقل به نام آتشانداز منتشر کرد. سالها بعد ماکس برود (دوست صمیمی کافکا) پس از مرگ او این رمان را به صورت کاملتری منتشر کرد و نام آمریکا را بر آن گذاشت؛ چرا که به گفته او، کافکا در گفتوگوهایش آن را رمان آمریکایی خود مینامید.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کلیت داستان
رمان آمریکا شرح ماجراهای پسرک نوجوانی به نام کارل روسمن است که در پراگ زندگی میکند ولی پدر و مادرش به دلیل خطایی که سهوا از او سر زده است، و برای جلوگیری از پیامدهای بیشتر آن، او را با یک کشتی راهی کشور آمریکا میکنند.
کارل بعد از رسیدن به آمریکا، هنگام پیاده شدن از کشتی متوجه میشود که چتر خود را داخل کشتی جا گذاشته است؛ از این رو چمدان خود را به یکی از مسافران میسپارد و خودش برای براداشتن چتر به داخل کشتی برمیگردد؛ اما به دلیل تودرتو بودن راهروهای کشتی و آشنا نبودن او با فضاهای داخل کشتی به جای پیدا کردن اتاق خود به اشتباه وارد اتاق دیگری میشود که مردی ناآشنا در آن ساکن است.
پس از صحبتهایی که بین کارل و آن مرد درمیگیرد، پسرک متوجه میشود که آن مرد کارگر آتشانداز کشتی است. آتشانداز از وضعیت خود در کشتی دل پری دارد؛ او که حالا گوش شنوایی برای درد دل پیدا کرده است، سفره دل خود را پیش کارل باز میکند: آتشانداز از کار زیاد و تکراری که هیچ خلاقیت و ابتکاری در آن نیست و هیچ پاداش و تشویقی در پی ندارد از یک طرف، و از دشمنی و آزار و اذیتهای سرکارگر کشتی از طرف دیگر شکایت دارد.
کارل متوجه میشود آتشانداز به عنوان یک کارگر زحمتکش موقعیت متزلزلی در آن کشتی دارد و به فکر کمک به او میافتد. کارل به او پیشنهاد میکند که پیش مقامات بالای کشتی رفته و خواستهها و شکایات خود را برای آنها بیان کند. آتشانداز قبول میکند و کارل نیز برای دفاع از آتشانداز به همراه او وارد دفتر کشتی میشود.
در دفتر کشتی که ناخدا و چند صاحبمنصب دیگر حضور دارند، آتشانداز شکایات خود را بیان میکند اما صاحبمنصبان گویا اهمیتی به حرفهای او نمیدهند؛ خصوصا اینکه آتشانداز به دلیل غلیان احساسات و هیجان زیادی که هنگام صحبت کردن دارد نمیتواند حرف دل خود را آنگونه که میخواهد بیان کند؛ و همین امر آنها را بیش از پیش از گوش دادن به حرفهای آتشانداز روگردان میکند.
آتشانداز اگر شانس اندکی هم در جلب توجه مقامات کشتی به حرفها و شکایات خود داشت، با آمدن سرکارگر کشتی به دفتر و صحبتهای او علیه آتشانداز همان شانس اندک را هم از دست داد.
در این میان اتفاق غیرمنتظرهای رخ میدهد که علاوهبر اینکه منجر به پس رانده شدن و نادیده گرفتن بیش از پیش آتشانداز از طرف مقامات کشتی میشود، بلکه مسیر زندگی کارل و مسیر داستان را به کلی عوض میکند.
آن اتفاق غیر منتظره از این قرار بود که یکی از مقاماتی که داخل دفتر بود حدس میزند که کارل روسمن خواهرزاده اوست؛ او پس از کمی پرسوجو از کارل، از این موضوع کاملا مطمئن میشود. مرد بلندپایه که از پیدا کردن خواهرزاده خود بسیار خوشحال است تصمیم میگیرد که کارل را همراه خود به منزلش ببرد. کارل با دلی غمزده و چشمانی اشکبار به خاطر شکست آتشاندار در حقخواهی خود، به همراه دایی تازهیافتهاش به سوی دنیای تازه و سرنوشت تازه خود روان میشود.
کارلِ نوجوان که هنگام شروع سفر فقط یک چمدان و یک چتر همراه خود داشت حالا موقعیتی استثنایی برایش پیش آمده بود: یک خویشاوند بسیار ثروتمند و پرنفوذ که او را درکشوری بزرگ به نام آمریکا تحت حمایت خود قرار میداد.
کارل در کنار دایی خود از مواهب این زندگی نوظهور برخوردار بود: زندگی در بهترین برجهای آمریکا، انواع کلاسهای آموزشی و تفریحی، یادگیری پیانو، اسبسواری، آشنایان جدید و رفتوآمد با افراد پرنفوذ و ثروتمند.
باری... زندگی در رفاه و آسایش کامل برای او مهیا بود تا اینکه یک روز در اثر یک اتفاق که منجر به از بین رفتن اعتماد دایی کارل نسبت به او میشود، کارل حمایتهای داییاش را به طور کامل از دست میدهد؛ و از آن اتفاق به بعد بار دیگر زندگی کارل دستخوش تغییرات بزرگی میشود و کشور بزرگ آمریکا –کشور رویاها و فرصتها– جلوههای جدیدی از خود را برای کارل نوجوان نمایان میکند.
خرمگس رمانی به قلم خانم اتل لیلیان وُینیچ نویسنده ایرلندی قرن 19 و 20 میلادی هست. این رمان که معروفترین اثر خانم وُینیچ هست، پسزمینه سیاسی داره ولی درونمایه اصلی اون به چالش کشیدن کلیسا و بزرگان اون، و تقابل مذهب، قدرت و سیاست، با عواطف عمیق انسانه.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کلیت داستان
داستان رمان خرمگس که در کشور ایتالیا و در زمان مبارزات استقلالطلبانهای که در سال 1831 در این کشور در جریان بود میگذره، ماجرای زندگی یک پسر جوان به اسم آرتوره که پدرش رو سالها پیش از دست داده و بعد از فوت مادرش هم در خانه پدری که برادر بزرگتر با همسرش در اونجا زندگی میکنن روی خوشی نمیبینه. آرتور در دانشگاه رشته فلسفه میخونه و ساعتهای آزادش رو در کلیسا و در کنار یک کشیش پیر به نام پدر مونتانلی میگذرونه و از تعلیمات مذهبی اون استفاده می کنه. از طرفی هم اون به یک گروه سیاسی به اسم ایتالیای جوان -که یکی از بزرگترین تشکیلات سیاسی در اون دوره بوده و هدفش آزادی ایتالیا از سلطه کشورهای بیگانه و برپایی حکومت جمهوری در این کشور بود- میپیونده. پدر مونتانلی که علاقه بیاندازهای به آرتور داره مخالف فعالیتهای سیاسی اونه و تلاش میکنه اونو از شرکت تو گروههای سیاسی منصرف کنه ولی موفق نمیشه. بعد از مدتی در طی فعالیتهای سیاسی گروه، آرتور دستگیر و زندانی میشه. آرتور از طرف مقامات زندان به اتهاماتی از قبیل لو دادن دوستان و همگروهیهاش متهم میشه و این خبر که تو روزنامهها هم چاپ شده بود، به گوش بقیه اعضای گروه میرسه. اون بعد از تحمل ماهها سلول انفرادی تو بدترین وضعیت ممکن، و تحمل انواع شکنجههای روحی و روانی از زندان آزاد میشه ولی به خاطر اتهاماتی که بهش زده بودن –مبنی بر لو دادن اعضای تشکیلات– از طرف دوستانش از جمله دختر مورد علاقهاش، جما که تو گروه سیاسی با همدیگه فعالیت میکردن طرد میشه. این اتفاقا و همچنین برملا شدن بعضی از اسرار زندگی خودش و اطرافیانش آرتور رو از لحاظ روانی به شدت به هم میریزه تا حدی که وادار میشه تصمیمات خطرناکی درباره زندگی خودش بگیره و ...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پینوشت: رمان خرمگس رمان نسبتا خوبی بود، خصوصا بخشهایی که آرتور و پدر مونتانلی با هم مواجه میشن، و صحنههای پایانی رمان که تلاطمات روحی پدر مونتانلی رو به خوبی به تصویر کشیده و خواننده رو حسابی تحت تاثیر قرار میده. در کل اگر بخوام به این رمان امتیاز بدم، نمره ۲،۷۵ از 5 رو میدم.
درباره ترجمه: رمان خرمگس بارها و بارها در سالهای مختلف و با ترجمههای مختلف در ایران چاپ شده، از جمله آقایان خسرو همایونپور از انتشارات امیرکبیر، حمید کمازان از انتشارات عارف، داریوش شاهین و خانم سوسن اردکانی از انتشارات نگارستان کتاب، مصطفی جمشیدی از انتشارات امیرکبیر و حمیدرضا بلوچ از انتشارات مجید. من این رمان رو با ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ خوندم که به نظرم ترجمه خوبی بود. اما چون بقیه ترجمهها رو نخوندم نمیتونم مقایسهای بین ترجمههای مختلف این رمان داشته باشم.
شما هم می تونید در اینجا پاراگرافهایی از این رمان رو برای آشنایی با قلم نویسنده و ترجمه آقای حمیدرضا بلوچ بخونید:
اصل بد و غلط این است که هر کسی بتواند در عین حال که قدرت به بند کشاندن و یا اعطای آزادی را داشته باشد، بر دیگری حکومت کند. در اصل وجود چنین رابطهای میان یک فرد و همنوعانش غلط است.
- به نظر شما موقعی که قیام آغاز شود، چه حادثهای به وقوع خواهد پیوست؟ فکر میکنید در آن موقع ملت به قتل و غارت و تجاوز نخواهد پرداخت؟ جنگ، سرشار از خشونت و قتل و کشتار است.
- بله، ولی انقلاب و شورش چیز دیگری است. این واقعه در زندگی مردم مقطعی و موقت است و بهایی است که باید برای تحول و انقلاب بپردازیم. بیتردید رویدادهای هولناکی به وقوع خواهد پیوست؛ ولی رویدادی مقطعی و در زمانی محدود است. بدترین چیزی که در این خنجر زدنهای نامنظم وجود دارد، این است که به صورت یک عادت درمیآید. مردم آن را به عنوان یک حادثه روزمره میبینند و قتل و کشتار، به عنوان عملی عادی تلقی میشود و قبح و زشتی آن از بین میرود.
مشخصات کتاب من: خرمگس، اتل لیلیان وُینیچ، ترجمه حمیدرضا بلوچ. انتشارات مجید (نشر بهسخن)، چاپ سال 1393، (نسخه الکترونیک)
یادداشتهای یک دیوانه مجموعه داستان کوتاهی ست به قلم نیکلای گوگول نویسنده قرن ۱۹ روسی. این کتاب که با ترجمه خشایار دیهیمی و در نشر نی چاپ شده است شامل هشت داستان کوتاه به نامهای یادداشتهای یک دیوانه، کالسکه، بلوار نیفسکی، ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ، دماغ، مالکین قدیمی، ایوان فئودوروویچ اشپونکا و خالهاش، و شنل –شاهکار معروف گوگول– میباشد.
سادگی بیان و طنز هوشمندانه از مهمترین ویژگیهای قلم گوگول است. در خطبهخط نوشتههای او بازتاب روح انسانی و شریف او را میتوان دید. در آثار گوگول درک عمیق او از زندگی مردم طبقه تهیدست در جامعه طبقهبندی شده روسیه قرن ۱۹، مخالفت او با ریا و دورنگی و خودنمایی و جلوهفروشی طبقه اشراف و ستایش او از زندگی ساده و بیآلایش مردم روستایی نمایان است.
با خواندن این کتاب درمییابیم که چرا بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی، گوگول را پدر نثر روسی و یا پدر قصه کوتاه مینامند. و همچنین متوجه تاثیر او بر دیگر نویسندگان روسیه، مثل چخوف و داستایفسکی خواهیم شد. به نظر من حتی محمدعلی جمالزاده داستاننویس ایرانی هم تاثیر زیادی از نیکلای گوگول گرفته است.
برای آشنا شدن با نثر گوگول در اینجا میتوانید بخشی از آغاز داستان بلوار نیفسکی را بخوانید:
هیچ چیز نمیتواند جالبتر ازبلوار نیفسکی باشد، حداقل در سنپترزبورگ که اینطور است. در واقع این بلوار همه چیز و همه چیز است. درخششاش خیرهکننده است -نگین پایتخت ماست. مطمئنم که هیچیک از کارمندان پریدهرنگ شهر ما حاضر نخواهند بود بلوار نیفسکی را با تمام ثروتهای جهان عوض کنند. منظورم فقط کارمندان جوان بیستوپنج ساله نیست که سبیلهای قیطانی و کتهای خوشدوخت دارند، بلکه سخنم شامل آقایان محترم سالخوردهای نیز میشود که موهای سفید از چانهشان آویزان است و کلهشان مثل یک بشقاب نقرهای برق میزند. -اینان نیز احساساتی پرجذبه و هیجانانگیز نسبت به بلوار نیفسکی دارند. و چه بگویم در مورد خانمها! -خانمها حتی از این هم بیشتر شیفته بلوار نیفسکی هستند. میبخشید اما اصلا کیست که شیفتهاش نباشد؟ همین که قدم به بلوار نیفسکی میگذارید، در گردشگاه بیانتهایش خودتان را از یاد میبرید. ممکن است گرفتاری عاجلی داشته باشید که باید به فکرش باشید، اما به محض اینکه وارد نیفسکی شدید همه دلمشغولیها از خاطرتان میرود. اینجا تنها مکانی است که شما میتوانید افرادی را بیابید که بیهیچ دلیلی اینسو و آنسو میروند و هیچ انگیزه مادی و تجاری که تمام سنپترزبورگ بدان آلوده است، ندارد...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پینوشت: مجموعه داستان کوتاه یادداشتهای یک دیوانه گزینه مناسبی برای آشنا شدن با قلم گوگول و شروع خوبی برای خواندن آثار حجیمتر این نویسنده از جمله نفوس مرده و حتی شروع خوبی برای خواندن ادبیات روسیه میباشد.
درباره ترجمه: من این کتاب را با ترجمه خوب و روان خشایار دیهیمی خواندهام.
مشخصات کتاب من: یادداشتهای یک دیوانه و هفت قصه دیگر، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی، چاپ بیست و یکم، سال ۱۳۹۹.
لینک یادداشتهای مرتبط
سیاحتنامه ابراهیمبیگ کتابی است در قالب رمان به قلم زینالعابدین مراغهای که با نگاهی انتقادی به اوضاع نابسامان کشور و با بیانی شفاف و گویا، و طرح داستانی واقعبینانه و در عین حال آمیخته به طنز، در آستانه جنبش مشروطه ایران نگاشته شد.
زینالعابدین مراغهای جلد اول این کتاب سه جلدی را با عنوان "سیاحتنامه ابراهیمبیگ یا بلای تعصب او" در زمان حکومت ناصرالدین شاه قاجار نوشت و در سال 1321 ه.ق (1279 ه.ش) _چند سالی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه_ در استانبول و بدون ذکر نام خود منتشر کرد. این جلد که به طور مخفیانه به ایران رسید و با استقبال زیاد خوانندگان مواجه شد، سفرنامه یک تاجر جوان ایرانی وطنپرست به نام ابراهیمبیگ است که در مصر بزرگ شده و در سفری که به وصیت پدرش به ایران میکند با نابسامانیهای فراوانی مواجه میشود و دیدهها و شنیدههای خود را در این سفرنامه بازگو میکند.
جلد دوم کتاب که به گفته نویسنده آن به دلیل اصرار زیاد خوانندگان جلد اول و اشتیاق آنها برای دانستن عاقبت کار ابراهیمبیگ نوشته شد، با عنوان "سرانجام کار ابراهیمبیگ و نتیجه تعصب او" با وجود سختیها و مشقات زیاد چاپ شد. با توجه به مقدمه جلد دوم مشخص میشود که این جلد در زمان حکومت مظفرالدین شاه و در دورهای که وطندوستان امید به بهبود اوضاع ایران داشتند چاپ شده است.
جلد سوم کتاب دوازده سال پس از جلد اول آن نگاشته شده است. زینالعابدین مراغهای، به دلیل اینکه در مجلدهای قبلی کتابش نامی از خود نبرده بود و این امر منجر به سوءاستفاده برخی از سودجویان و منتسب کردن خودشان به عنوان نویسنده کتاب و همچنین آزار و اذیت حکومت نسبت به برخی متهمان به نویسندگی این کتاب شده بود، در ابتدای این جلد بخشی را به معرفی خود اختصاص داده است. در واقع در این جلد است که خواننده آن زمان با نویسنده واقعی این کتاب آشنا میشود. جلد سوم علاوه بر اتوبیوگرافی نویسنده، شامل بخش نهایی داستان ابراهیمبیگ و چند بخش الحاقی از جمله منتخبی از شعرهای میهنپرستانه، مطالبی درباره جنبش مشروطه و جریان به توپ بستن مجلس و مسائل مرتبط دیگر میباشد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خلاصه داستان
شخصیت اصلی رمان پسری جوان به نام ابراهیمبیگ است. ابراهیمبیگ فرزند بازرگان ایرانی خوشنامی است که در مصر زندگی میکند. پسر تا کنون ایران را ندیده، از این رو شناخت او از زادگاهش از طریق گفتههایی که از زبان پدر شنیده به دست آمده است. پدر ابراهیمبیگ فردی وطندوست است که همیشه از فتوحات شاهان ایرانی و افتخارات آنها و جنبههای مثبت ایران صحبت میکند. تحت تاثیر گفتههای پدر، تصویری خیالی، زیبا و غیرواقعبینانه از ایران در ذهن ابراهیمبیگ شکل میگیرد. عشقی که پدر به وطن داشت در وجود ابراهیمبیگ چندین برابر میشود و تمام وجود او را تسخیر میکند. ابراهیمبیگ آنچنان شیفته این تصویر خیالی و دلفریب از ایران میشود که هیچ خبر ناخوشایندی از اوضاع داخلی ایران را باور نمیکند. وقتی برخی از هموطنانش پیش او از حال و روز وخیم ایران و وضع نابسامان آن دیار میگویند، اوقاتش تلخ شده و ضمن دعوا و مرافعه با شخص گوینده، او را به بدخواهی و بدطینتی متهم میکند؛ در مقابل از شنیدن هر خبر خوب و خوشی از ایران بدون توجه به راست یا دروغ بودن آن خبر، بسیار خشنود شده و به گوینده خبر پاداش میدهد. تعصب ملی ابراهیمبیگ به اندازهای بود که برخی از آشنایانش به واسطه این ویژگی ابراهیمبیگ از او سوءاستفادههای مالی نیز میکردند.
باری... پس از چندی پدر ابراهیمبیگ میمیرد و ابراهیمبیگ تصمیم میگیرد به وصیت پدرش مبنی بر سفر به ایران و نگاشتن تمام مشاهداتش از ایران، جامه عمل بپوشاند؛ از این رو به همراه آموزگارش یوسفعمو راهی سفر به ایران میشود.
ابراهیمبیگ حقیقت تلخ اوضاع نابسامان ایران را پیش از رسیدن به آن، از شمار زیاد مهاجران ایرانی در کشورهای همسایه، و حال و روز وخیم آنها در غربت، درمییابد؛ اما باز هم دست از باورهای متعصبانه خود برنمیدارد و به امید اینکه در داخل کشور با شرایط بهتری مواجه خواهد شد به سفر خود ادامه میدهد. اما در داخل ایران اوضاع را به مراتب بدتر از وضع مهاجران ایرانی در کشورهای همسایه میبیند و دیگر جایی برای خودفریبی او باقی نمیماند. در همه جا بینظمی و بیقانونی، حاکمان زورگو، ماموران رشوهبگیر، عالمان بیعمل، فرادستان ظالم و سودجو و فرودستان جاهل و بیخبر.
همه جا ملک پریشان، ملت پریشان، تجارت پریشان، خیال پریشان، عقاید پریشان، "شهر پریشان و شهریار پریشان "، خدای را این چه پریشانی است؟!
ابراهیمبیگ به هر شهر که پا میگذارد اوضاع را به همین منوال میبیند. اما او نمیتواند این همه نابسامانی را دیده و دم برنیاورد. و در عجب است از اینکه مردم این وضع اسفناک را میبینند ولی باز هم سکوت میکنند و بار اینهمه ظلم و بیعدالتی را تحمل میکنند:
عجب است که در این شهر به جز از من احدی را از این ظلم و تعدی فوق تحمل خبری نبود، و کسی از این وضع تعجب نمیکرد. گویی بردن بار این تعدیات از مقتضیات خلقت ایشان است. از حقوق بشریه به کلی بیخبراند...
عشق به وطن و دیدن حال زار وطن ابراهیمبیگ را وادار به اعتراض میکند. او نمیتواند ظلم و جهل را ببیند و ساکت بنشیند، از این رو با مردم بحث میکند و با زبانی تند و تیز به جهل و بیخبری و سکوت آنها میتازد ولی از طرف آنها متهم به گستاخی و فضولی میشود.
ابدا نظر همت عمومی به سوی اصلاح امور وطن معطوف نیست. از بزرگ و کوچک و غنی و فقیر و عالم و جاهل متفردا خر خود را میچرانند. هیچ کس را پروای دیگری نیست. احدی از منافع مشترک وطن و ابنای وطن سخن نمیگوید. گویی نه این وطن از ایشان است و نه با یکدیگر هموطناند.
ابراهیمبیگ به وسیله چند نفر واسطه (که خود این واسطهها ماجرای مفصلی دارند) موفق میشود با برخی از مقامهای دولتی ملاقات کرده و با آنها صحبت کند. کاستیهای کشور را به آنها میگوید و آنها را پند و اندرز میدهد و از آنها میخواهد در جهت خیر و صلاح ملت و مملکت عمل کنند. آن مقامات دولتی هم که از حرفهای تند و تیز جوانی که معلوم نیست کیست و از کجا آمده و به خود اجازه دخالت در کار آنها داده به خشم آمدهاند، جواب او را با کتک و توهین و ناسزا میدهند. ابراهیمبیگ زخمی و کتکخورده و مالباخته و دلشکسته پیش یوسفعمو برمیگردد.
ابراهیمبیگ به همراه یوسفعمو از شهری به شهر دیگر میرود و در همه جای ایران اوضاع را به همین ترتیب میبیند. جمله کوتاهی دارد که گویای حال نزار کل کشور است و مانند یک ترجیعبند در پایان توصیفاتش از هر شهر درباره مردم آن شهر تکرار میکند: مردهاند ولی زنده، زندهاند ولی مرده.
باری... پس از چند ماه سفر در ایران و دیدن ظلم و فساد و جهل در نقطه به نقطه این سرزمین، ابراهیمبیگ با حالی نزار و دلی پرخون و چشمانی اشکبار وطنش را ترک میکند. ولی با وجود غم و اندوه و تلخکامی فراوانی که از دیدن وطن خود دچارش شده بود، از عشقش به آن چیزی کم نشد و کماکان با همان شیفتگی و شوریدگی پیشین ایران را میپرستید.
پس از ترک وطن، ابراهیمبیگ باز هم دست از مجادله و مباحثه درباره ایران برنمیدارد. در طی یکی از همین مجادلهها با یک ملای ایرانی در استانبول که منجر به آتشسوزی خانه میزبان شد، به بیماری سختی دچار میشود. یوسفعمو و برخی از آشنایان، ابراهیمبیگ را با جسمی نیمهجان به مصر نزد مادر و خانوادهاش برمیگرداند.
در اینجا جلد اول رمان سیاحتنامه ابراهیمبیگ پایان مییابد. در جلد دوم، داستان ابراهیمبیگ با روایت یوسفعمو از بیماری عجیب و طولانیمدت ابراهیمبیگ و ناتوانی پزشکان از درمان او و بهبود مجدد او با شنیدن بر تخت نشستن مظفرالدین شاه که جنبهای تمثیلی به رمان داده است ادامه مییابد.
شرح عشق سوزان محبوبه، کنیز زیبارویی که از کودکی در خانواده ابراهیمبیگ بزرگ شده و پرورش یافته نسبت به ابراهیمبیگ، در کنار عشق بی حد و اندازه ابراهیمبیگ به ایران و بیمار شدن او از غم وطن و در نهایت جان دادن هر یک از این دو عاشق در راه معشوق خود، از زیباییهای جلد دوم این رمان است.
جلد سوم شرح سفر یوسفعمو در خواب به بهشت و جهنم و دیدن روزگار ظالمان و خائنان در جهنم و وصال ابراهیمبیگ و محبوبه و زندگی باشکوه آنها در بهشت است. این بخش هم که از بخشهای شیرین و جالب این رمان است مسلما حاوی پیامی مهم برای کسانی است که به وطن خدمت میکنند و در راه آن جان میسپارند، و کسانی که نسبت به وطن و مردم خود خیانت و ظلم میکنند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ویژگیهای ادبی سیاحتنامه ابراهیمبیگ
1. رمان یا سفرنامه
کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ سفرنامهای است که در قالب رمان نوشته شده است و این اولین ویژگی ادبی این کتاب است. نویسنده به جای نوشتن یک سفرنامه و گنجاندن تجربیات خود از ایران در این سفرنامه، یک رمان نوشته و دیدهها و شنیدهها و تجربیات و دغدغههای خود را در قالب داستان و از زبان شخصیتهای داستانش بیان کرده است. در واقع ابراهیمبیگ خود اوست اما به جای بازگو کردن ماجرای سفرش به ایران از زبان خودش، شخصیتی خلق کرده و او را راهی این سفر میکند و ایران را از زاویه دید او میبیند و به مخاطب میشناساند. شخصیتپردازی ابراهیمبیگ به خوبی با هدف نویسنده از نگاشتن این رمان مطابقت میکند. نویسنده میخواهد فقر و جهل و نبود امکانات در کشور را نشان دهد پس اینها را از زبان شخصی میگوید که خود در کشوری آزاد با امکانات رفاهی مطلوب زندگی کرده است. نویسنده میخواهد به مخاطب بگوید که در مقابل این ناملایمات سکوت نکن، پس به ابراهیمبیگ زبانی تند و تیز و روحیهای معترض میدهد. نویسنده میخواهد بگوید عاشق وطن خود باش و نسبت به وطن خود بیتفاوت نباش، پس میهنپرستی را ویژگی بارز شخصیت اصلی رمانش میکند؛ تا جایی که ابراهیمبیگ از عشق وطنِ بیمارش خود نیز بیمار شده و در نهایت از این عشق میمیرد، که اشاره به جانبازی در راه وطن دارد. این خلق شخصیت اولین چیزی است که این سفرنامه را تبدیل به رمان کرده است؛ تبدیل یک نانفیکشن به فیکشن.
2. جنبه تمثیلی رمان
از دیگر ویژگیهای ادبی این کتاب جنبه تمثیلی آن است. رمان تقریبا در بخشهای انتهایی جلد اول یعنی پس از اینکه ابراهیمبیگ ایران را ترک میکند رفتهرفته رنگ و بویی تمثیلی به خود میگیرد. از جنبههای تمثیلی رمان برای نمونه میتوان به بحث و جدلی که در استانبول بین ابراهیمبیگ و یک ملای ایرانی درمیگیرد اشاره کرد. در طی این مجادله و سوالهای منطقی ابراهیمبیگ از ملا و جوابهای بیمنطق ملا به او که منجر به خشم و غضب ابراهیمبیگ و در نهایت آتشسوزی خانه میزبان میشود، نصف بدن ملا میسوزد و نصف دیگر آن سالم میماند.
نمونه دیگر وقتی است که ابراهیمبیگ بیمار شده و هیچ درمانی را پاسخ نمیگوید، اما با شنیدن خبر بر تخت نشستن مظفرالدین شاه سلامتی خود را باز مییابد. شاید بتوان گفت در اینجا ابراهیمبیگ تمثیلی از خود ایران است که بیمار شده و با بر تخت نشستن مظفرالدین شاه بهبود مییابد. چون در آن زمان مردم که از ناصرالدین شاه ناامید بودند تنها چشم امیدشان به ولیعهد او مظفرالدین شاه بود که در زمان ولیعهدیاش در میان مردم به عدالت شهره بود.
جلد سوم یعنی بخش پایانی رمان که شرح سفر یوسفعمو به بهشت و جهنم و دیدن حال و روز وخیم خائنان به وطن در جهنم، و اوضاع خوش و خرم عاشقان و دوستداران وطن از جمله ابراهیمبیگ در بهشت است، یکی از پررنگترین بخشهای تمثیلی رمان است.
3. زبان ساده و بیتکلف رمان
از دیگر ویژگیهای ادبی رمان سیاحتنامه ابراهیمبیگ زبان ساده آن است. اگرچه شاید خواندن برخی از بخشهای این رمان برای برخی از خوانندگان اندکی مشکل باشد اما این رمان در مقایسه با عمده نوشتههای مربوط به دوره قاجار که پر از کلمههای پرتکلف عربی بودند از زبان بسیار سادهتری برخوردار است. موضوعی که خود نویسنده در بخشهای مختلف کتابش به آن اشاره میکند پرهیز از کلمههای سنگین و سخت و قافیهبندیهای بیهوده و پیچیده میباشد. از نطر نویسندهی این رمان، زمان اینگونه زبانآوریها و قافیهبازیها گذشته است و امروزه باید با زبانی ساده و بیتکلف مطلب را به خواننده انتقال داد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
معرفی نویسنده
زینالعابدین مراغهای، نویسنده کتاب جنجالی و بحثبرانگیز سیاحتنامه ابراهیمبیگ که کتاب خود را در ابتدا بدون ذکر نام خود منتشر کرد و در نهایت در جلد سوم رمانش خود را به خوانندهاش معرفی کرد که بود؟ شنیدن سرگذشت او از زبان خودش که با بیانی صادقانه نگاشته شده است شیرینتر و خوشتر است. اما اگر بخواهم خلاصهای از سرگذشت او ارائه دهم به این چند نکته بسنده میکنم:
اجداد زینالعابدین از کردهای ساوجبلاغ و از بزرگان آن دیار بودند که در زمان افشاریان به مراغه آمده و در این شهر مشغول تجارت شده و در این دیار نیز اسم و رسمی به هم رسانیده بودند.
زینالعابدین در هشت سالگی به مکتب رفته و پس از هشت سال تحصیل از مکتب بیرون آمد. هشت سال درس خواندنی که گویا چیزی به دانش و آگاهی او و همنوعان او نیفزود؛ به گونهای که خود زینالعابدین از آن هشت سال تحصیل با عنوان جهل مرکب یاد میکند.
در شانزده سالگی وارد دنیای کسب و کار شد. پس از چند سال و پشت سر گذاشتن افت و خیزهایی چند در این راه به ناچار ترک وطن گفته و در قفقاز اقامت گزید. در قفقاز هم مدتی به همراه برادرش به کسب و کارهای خرد مشغول میشود. پس از مدتی به سِمَت ویس کنسولی در قفقاز مشغول به کار میشود که در کتاب سیاحتنامه نیز از تجربیات خود در این شغل بهره میگیرد.
پس از چندی در یالتای روسیه اقامت میگزیند و در آن شهر اسم و رسمی به هم رسانیده و مورد توجه درباریان روسیه قرار میگیرد و تابعیت روسیه را میپذیرد. اما زینالعابدین از اینکه ترک تابعیت وطن خود را کرده بود خوشنود نبود.
آنچه از سرگذشت زینالعابدین مراغهای برای من جالب توجه است درگیری و جدال درونی او با خود است هنگامی که در یالتا زندگی میکرد. زینالعابدین با وجود برخورداری از موقعیت ممتاز اجتماعی و مالی و حسن شهرت در یالتا و حمایت درباریان روسیه از او و داشتن تابعیت روسیه که به دست آوردن آن برای خارجیان به راحتی ممکن نبود، دوری از وطن و ترک تابعیت آن را برنمیتابد و نگرانی از بابت دوری فرزندان از اسلام و پرورش یافتن آنها در کشوری غیر اسلامی او را وادار میکند تابعیت روسیه را ترک گوید و استانبول را که شهری مسلماننشین بود و نسبت به ایران از آزادی بیشتری برخوردار بود برای زندگی خود و خانوادهاش انتخاب میکند. کتاب سیاحتنامه را نیز در این شهر نوشته و چاپ میکند.
زینالعابدین مراغهای نه نویسنده بود و نه ادیب؛ تاجری بود عاشق وطن خود و خواستار عزت و سرافرازی ابنای وطن؛ و از روی همین عشق و دلسوزی دست به نوشتن کتابی زد که هم در زمان خود و هم در زمان ما پیشتاز نوشتههای ملیگرایانه و میهنپرستانه و انتقادی میباشد.
محمدعلی سپانلو میگوید ارزش سیاحتنامه ابراهیمبیگ از لحاظ نفوذ اجتماعی در انقلاب مشروطه ایران، همتراز با کتاب قرارداد اجتماعی اثر ژان ژاک روسو در انقلاب کبیر فرانسه است.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مشخصات کتاب من: سیاحتنامه ابراهیمبیگ. حاجی زینالعابدین مراغهای. به کوشش م. ع. سپانلو. انتشارات آگه. چاپ دوم. پاییز ۱۳۸۵. ۷۷۵ صفحه، قطع رقعی